کلوزلغتنامه دهخداکلوز. [ ک ُ ] (اِ) غوزه ٔ پنبه را گویند که شکفته شده و پنبه ها از آن برآمده باشد. (برهان ) (آنندراج ). کلوزه جوزغه و غوزه ٔ پنبه ٔ شکفته شده . (ناظم الاطباء). کلوزه .جوزغه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلوزه شود.
قلوزلغتنامه دهخداقلوز. [ ق َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلدار شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 7 هزارگزی باختر مرزبانی و 500هزارگزی جنوب راه فرعی مرزبانی به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن دشت و دامنه و هوای آن سردسیری است .
قلیوشلغتنامه دهخداقلیوش . [ ق َل ْ ] (اِخ ) در شش میلی اوریولة اندلس است . رجوع به معجم البلدان و اسپانی و اسپانیا در همین لغت نامه شود.
کلوزانلغتنامه دهخداکلوزان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاهرود است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 284 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلوزهلغتنامه دهخداکلوزه . [ ک ُ زَ / زِ ] (اِ) بمعنی کلوز است که غوزه ٔ پنبه ٔ شکفته باشد و آن را جوزقه نیز خوانند. (برهان ). بمعنی کلوز است و به زای فارسی هم آمده است . (آنندراج ). کلوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلوز شود.
کلوز آپواژهنامه آزادتصویر بسته. در عکاسی، عکسی که از پیشانی تا چانه گرفته می شود. || در سینما، نمای نزدیک.
کلیزهلغتنامه دهخداکلیزه . [ ک ِ زَ / زِ ] (اِ) سبوی آب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از رشیدی ). سبوی آب و ابریق و آفتابه . (ناظم الاطباء). کردی ، کلوز (کوزه ، سبو). طبری ، کلا (کوزه ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : چو کرد او کلیزه
پدرلغتنامه دهخداپدر. [ پ ِ رُ ] (اِخ ) نام پنج پادشاه کشور پرتقال . پدرُی اول دالکانتارا امپراطور برزیل پسر ژان ششم پادشاه پرتقال مولد او به کلوز نزدیک لیسبون بسال 1798م . و وفات در سنه ٔ 1834 در لیسبون . وی در <span class="
کلوزانلغتنامه دهخداکلوزان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاهرود است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و 284 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلوزهلغتنامه دهخداکلوزه . [ ک ُ زَ / زِ ] (اِ) بمعنی کلوز است که غوزه ٔ پنبه ٔ شکفته باشد و آن را جوزقه نیز خوانند. (برهان ). بمعنی کلوز است و به زای فارسی هم آمده است . (آنندراج ). کلوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلوز شود.
کلوز آپواژهنامه آزادتصویر بسته. در عکاسی، عکسی که از پیشانی تا چانه گرفته می شود. || در سینما، نمای نزدیک.
اکلوزلغتنامه دهخدااکلوز. [ اِ ] (اِخ ) شهر کوچکی است در هلند از ولایات زلاند دارای سه هزار جمعیت . انگلیسی ها در نزدیکی این شهر در یک جنگ دریایی با فرانسویها آنجا را فتح کردند (بسال 1340 م .). (از لاروس ).
تخکلوزلغتنامه دهخداتخکلوز. [ ت َ ک َ ] (اِ) تخکلول . تخکلون . نخکله . پوست کلفت . (ناظم الاطباء). رجوع به تخکلول و تخکلون شود.