کلوسلغتنامه دهخداکلوس . [ ک َ ل َ ] (اِ) قسمی سبزی صحرایی بهاره ٔ خوردنی که در آشها کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلوسلغتنامه دهخداکلوس . [ ک ُ ] (اِ) اسبی را گویند که چشم و رو و پوز او سفید باشد و این چنین اسب را شوم و بدیمن می دانند. (برهان ) (آنندراج ). اسبی که رو و چشم و پوزه ٔ وی سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسبی که چشم و روی و پوز او سفید باشد و آن را شوم می دانستند. (فرهنگ فارسی معین ) <span class="
کلوزلغتنامه دهخداکلوز. [ ک ُ ] (اِ) غوزه ٔ پنبه را گویند که شکفته شده و پنبه ها از آن برآمده باشد. (برهان ) (آنندراج ). کلوزه جوزغه و غوزه ٔ پنبه ٔ شکفته شده . (ناظم الاطباء). کلوزه .جوزغه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلوزه شود.
قلوزلغتنامه دهخداقلوز. [ ق َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلدار شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 7 هزارگزی باختر مرزبانی و 500هزارگزی جنوب راه فرعی مرزبانی به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن دشت و دامنه و هوای آن سردسیری است .
قلوسلغتنامه دهخداقلوس . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است در ده فرسنگی شهرری . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
قلوسلغتنامه دهخداقلوس . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَلس به معنی رسن کشتی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلس شود.
قلوصلغتنامه دهخداقلوص . [ ق َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ جوانه یا باقیمانده ٔ بر مسیر یا شتر ماده ای که نخست در سواری آمده باشدتا آنکه به شش سالگی درآید پس ناقه گردد. || شترماده ٔ بلند درازدست . || (اِ) شترمرغ ماده . || بچه ٔ ماده ٔ آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جوی آب جاری که در آن خاکروبه
کلوسالغتنامه دهخداکلوسا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرازپی است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کلوسنگلغتنامه دهخداکلوسنگ . [ ک َ س َ ] (اِخ )دهی از دهستان کلیبر است که در بخش اهر واقع است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلوسهلغتنامه دهخداکلوسه . [ ک ِ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان موگویی است که در بخش آخوره شهرستان فریدن واقع است و 631 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
چللغتنامه دهخداچل . [ چ ِ ] (ص ) اسبی است که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ). اسبی بود که دست راست و پای چپ آن سفید باشد و آن را اشکل و اشکیل نیز نامند. (جهانگیری ) (رشیدی ). اسبی که دست راست و پای چپ او سفید باشدو آن را اشکیل خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب دست راست و پای چپ س
کلوسالغتنامه دهخداکلوسا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرازپی است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کلوسنگلغتنامه دهخداکلوسنگ . [ ک َ س َ ] (اِخ )دهی از دهستان کلیبر است که در بخش اهر واقع است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلوسهلغتنامه دهخداکلوسه . [ ک ِ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان موگویی است که در بخش آخوره شهرستان فریدن واقع است و 631 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
گورگیوس سینکلوسلغتنامه دهخداگورگیوس سینکلوس . (اِخ ) مورخی که در حدود 775 تا 800 م . میزیسته است . (یسنا ج 1 ص 85، 86 و <span class="h
منکلوسلغتنامه دهخدامنکلوس . [ ] (اِ) ظاهراً طعامی بوده است مرکب از کشک (ترف ) و گردو و مرغ . (یادداشت مرحوم دهخدا) : رو منکلوس کن تو به ترف و به گوز تردهقان غاتفر دهدت مرغ پروره .سوزنی (یادداشت ایضاً).
پروکلوسلغتنامه دهخداپروکلوس . [ پْرُک ْ / پ ِ رُک ْ ] (اِخ ) قدیس یونانی است . از پیشوایان دینی متوفی به سال 446 م . دوست قدیس ژان کریزستم او در 434 بطریرک قسطنطنیه شد. در باب آراء تئودور دو موپ
پروکلوسلغتنامه دهخداپروکلوس . [ پْرُک ْ / پ ِ رُک ْ ](اِخ ) نام فیلسوف افلاطونی جدید متولد بسال 412 م . ومتوفی در 485 وی از مردم لیسی بود ولی در آنجا دیری نماند و به اسکندریه رفت و در مجالس درس
اوکلوسلغتنامه دهخدااوکلوس .[ اُ ک ِ ] (اِخ ) یکی از حکمای یونان قدیم است و از شاگردان فیثاغورث بود. در حدود سنه ٔ 500 ق . م . در لوقانیای قدیم واقع در جنوب ایتالیا متولد شد و اثری موسوم به «طبیعت کائنات » دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).