کم عیارفرهنگ فارسی عمیدویژگی مسکوک زر که عیارش کم باشد؛ زر قلب؛ ناسره: ◻︎ زآنجا که پردهپوشی عفو کریم توست / بر قلب ما ببخش که نقدیست کمعیار (حافظ: ۴۹۸).
بادامک کلون بارگُنجcontainer door locking bar cam, container camواژههای مصوب فرهنگستانبادامکهایی در دو سر کلون بارگُنج که با چرخش آنها درِ بارگُنج قفل میشود
میلبادامک دودexhaust camshaft, exhaust cam, exhaust valve camواژههای مصوب فرهنگستاندر موتورهای دومیلبادامکبالا (DOHC)، میلبادامکی که سوپاپهای دود را باز و بسته میکند
خودروِ دوربیندارcam-carواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ مجهز به دوربین مخفی که از آن در عملیات مراقبت و تعقیب نامحسوس استفاده میشود
طراحی و ساخت رایانهایCAD/ CAMواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از رایانه یا ابزارهای مبتنی بر رایانه برای طراحی و تولید محصولات
وببینweb camواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه تصویربرداری که به رایانه وصل میشود و برونداد آن قابل دریافت و دیدن در محیط اینترنت است
شالیشلغتنامه دهخداشالیش . (ع اِ) خلخال که از نقره ٔ کم عیار باشد. (دزی ج 1 ص 783). جالیش . (دزی ج 1 ص 716).
پرده پوشیلغتنامه دهخداپرده پوشی . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ستاری : ز آنجا که پرده پوشی عفو کریم تست بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار.حافظ.
بدعیارلغتنامه دهخدابدعیار. [ ب َ / ب َ ع َ ] (ص مرکب ) پول قلب و ناخالص و ناسره و کم عیار : خانه ای را که چون تو همسایه ست ده درم سیم بدعیار ارزد.سعدی (گلستان ).
سردستلغتنامه دهخداسردست . [ س َ رِ دَ ] (ص مرکب ) حقیر. || کم عیار. (غیاث ) (آنندراج ).- متاع سردست و سردستی ؛ کالای فرومایه . مأخوذ از کالا که کهنه فروشان بر دوش گذارند و بدست فروشند. (آنندراج ) : زلفی که منم تشنه لب موج شکستش صد ن
ده پنجیلغتنامه دهخداده پنجی . [ دَه ْ پ َ ] (ص نسبی ) ده پنج . زر ناسره و غیرخالص که ده دینار آن پنج دینار باشد و بر این قیاس زر دهدهی یعنی زر سره و خالص . (انجمن آرا) (آنندراج ).زر کم عیار بسیار غش . (غیاث ). زر قلب و ناسره . (از برهان ). زر و سیمی که نصف آن (یعنی از هر ده حصه پنج حصه ) فلزی دی
کملغتنامه دهخداکم . [ ک َ ] (اِ) چنبر غربال . چنبر غربال و پرویزن و ماشو و دف و جز آن .اِطار. فریس . اخکم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کملغتنامه دهخداکم . [ ک َم م ] (ع مص ) پوشیدن چیزی را. (از منتهی الارب ). پوشیدن . (آنندراج ): کم الشی ٔ کما؛ پرده کشید بر آن و پوشید آن را. (از اقرب الموارد). || پوشیدن و بستن سر خم را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): کم الحب ؛ بست سر خم را. (از اقرب الموارد). || فراهم آمدن مر
کملغتنامه دهخداکم . [ ک َم م / ک َ ] (ع اِ) کمیت . (ناظم الاطباء). چندی . مقابل کیف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چندی . مقدار. (فرهنگ فارسی معین ).- کم و کیف ؛ چگونگی . (ناظم الاطباء). چند و چون ؛ از کم و کیف امری آگاه شدن . (
کملغتنامه دهخداکم . [ ک ِ ] (موصول + ضمیر) که مرا. که به من . (فرهنگ فارسی معین ) مخفف که ام . که مرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بنگه از آن گزیده ام این کازه کم عیش نیک و دخل بی اندازه رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).معذور
کملغتنامه دهخداکم . [ ک ِم م ] (ع اِ) غلاف غوره ٔ نخستین خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || غلاف شکوفه . (ترجمان القرآن ص 82). غلاف شکوفه . ج ، اکمام و کِمام و جمع الجمع، اکامیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پ
دراکملغتنامه دهخدادراکم . [ دْرا / دِ ] (یونانی ، اِ) مسکوکی در یونان امروزی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دراخمه شود.
دکملغتنامه دهخدادکم . [ دَ ](ع مص ) دست در سینه زده راندن کسی را، و سپوختن . (از منتهی الارب ). راندن و دفع کردن کسی را: دکمه فی صدره ؛ أی دفعه . (از اقرب الموارد). || کوفتن بعض را بر بعض . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن دهان یا بینی کسی را. || آرمیدن با زن . (از ذیل اقرب الم
دهکملغتنامه دهخدادهکم . [ دَ ک َ ] (ع ص ، اِ) پیر سالخورده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دورکملغتنامه دهخدادورکم . [ ک ِ ] (اِخ ) امیل . متولد به سال 1858 م . و متوفی به سال 1917 م . از بزرگترین جامعه شناسان فرانسوی بعد از اوگوست کنت بود. نظر او در جامعه شناسی تحت تأثیر فلسفه ٔ تحققی کنت بود، که دورکم از پیروان و
حجت محکملغتنامه دهخداحجت محکم . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ م ُ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجت استوار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 294). || آلت مصنوعی که زنان حکه بر خود فرو کنند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : شد دراز این بحث یارب تاجری از زیر بادحجت