کمترلغتنامه دهخداکمتر. [ ک ُ ت ُ ] (ع ص ) کماتر. مرد سطبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد ستبر. (ناظم الاطباء). || مرد کوتاه . || مرد درشت سخت اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کمترفرهنگ فارسی عمید۱. به مقدار یا تعداد اندکتر از دیگری.۲. (صفت) [مجاز] کوچکترین؛ اندکترین: کمتر توجهی به من نکرد.۳. [قدیمی، مجاز] بیارزشتر؛ پستتر.۴. (قید) [قدیمی] بهندرت.
کمترلغتنامه دهخداکمتر. [ ک َ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق ) اندک تر. (ناظم الاطباء). اقل . اندک تر. (فرهنگ فارسی معین ) : تو دانی که از هندوان صدهزاربود پیش من کمتر از یک سوار. فردوسی .صد و بیست رش نیز پهناش بودکه پهناش کمتر ز بالاش بود
قمطرلغتنامه دهخداقمطر. [ ق ِ م َ ] (ع ص ) شتر قوی دفزک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ). الرجل القصیر الضخم . (اقرب الموارد). || (اِ) کتاب دان . (منتهی الارب ). آنچه در آن کتاب نگهداری شود. (اقرب الموارد). || خنور شکر و نبات : شکر
قمطرفرهنگ فارسی معین(قِ مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صندوقی که در آن کتاب را حفظ کنند. 2 - آوند شکر و نبات . 3 - چوبی که به شکل قید پای مجرمان را در آن بند کنند. 4 - مرد کوتاه .
کمترکلغتنامه دهخداکمترک . [ ک َ ت َ رَ ] (ق مرکب ) بسیار قلیل و اندک : آب اگرچه کمترک نیرو کندبند و وَرْغ سست و پوده بفکند. رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اندکی کمتر : شب تار و بیابان دورمنزل خ
کمترةلغتنامه دهخداکمترة. [ ک َ ت َ رَ ] (ع مص ) دویدن کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر کردن مشک را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ): کمتر السقاء کمترة؛ پر کرد آن مشک را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به سربند مشک بستن دهان مشک را. (منتهی الار
کمترةلغتنامه دهخداکمترة. [ ک ِ ت ِ رَ ] (ع اِمص ) رفتار مرد پهن سطبر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). راه رفتن مرد پهن و سطبر. (از اقرب الموارد).
کمترینلغتنامه دهخداکمترین . [ ک َ ت َ ] (ص عالی ) کمترینه . اندک ترین . (ناظم الاطباء). کمتر از همه . اقل همه . مقابل بیشترین . (فرهنگ فارسی معین ) : این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس تندرست بوند و اگر بیمار بودبیشترین آن بود که به
کمترینهلغتنامه دهخداکمترینه . [ ک َ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ) کمترین . اقل . (فرهنگ فارسی معین ) : چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت درّی نشان نداد کس اندر همه عدن . یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص <span class=
کمترکلغتنامه دهخداکمترک . [ ک َ ت َ رَ ] (ق مرکب ) بسیار قلیل و اندک : آب اگرچه کمترک نیرو کندبند و وَرْغ سست و پوده بفکند. رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اندکی کمتر : شب تار و بیابان دورمنزل خ
کمترةلغتنامه دهخداکمترة. [ ک َ ت َ رَ ] (ع مص ) دویدن کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر کردن مشک را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ): کمتر السقاء کمترة؛ پر کرد آن مشک را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به سربند مشک بستن دهان مشک را. (منتهی الار
کمترةلغتنامه دهخداکمترة. [ ک ِ ت ِ رَ ] (ع اِمص ) رفتار مرد پهن سطبر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). راه رفتن مرد پهن و سطبر. (از اقرب الموارد).
کمترینلغتنامه دهخداکمترین . [ ک َ ت َ ] (ص عالی ) کمترینه . اندک ترین . (ناظم الاطباء). کمتر از همه . اقل همه . مقابل بیشترین . (فرهنگ فارسی معین ) : این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس تندرست بوند و اگر بیمار بودبیشترین آن بود که به
کمترینهلغتنامه دهخداکمترینه . [ ک َ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ) کمترین . اقل . (فرهنگ فارسی معین ) : چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت درّی نشان نداد کس اندر همه عدن . یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص <span class=