کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک ِ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما که در زمین رسیده و رطب شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غوره ٔ خرما که بر زمین افتاده و رسیده شده رطب گردد. (ناظم الاطباء).
کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک ُ م ُرر ] (ع اِ) کُمُرَّة. نره . (منتهی الارب ). نره و ذکر. (ناظم الاطباء) || (ص ) بزرگ و کلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کمررود است که بخش نور شهرستان آمل واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک َ م َ ](ع اِ) ج ِ کَمَرَة. سر نره ، و منه المثل : الکمر اشباه الکمر؛ وقت تشبیه چیزی به چیزی گویند. (منتهی الارب ). ج ِ کمرة. (ناظم الاطباء). و رجوع به کَمَرَة شود.
کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک َ ] (ع مص ) چیره شدن در بزرگی سر نره . (آنندراج ). کمره کمراً؛ چیره شد او را در بزرگی سر نره . (منتهی الارب ). چیره شد بر وی در بزرگی حشفه . (ناظم الاطباء).