کمرالغتنامه دهخداکمرا. [ ک َ ] (اِ) جایی که چهارپایان شب آنجا باشند. (فرهنگ رشیدی ). محوطه ای را گویند که شبها چهارپایان و ستوران را در آن کنند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ). جایی را گویند مانند محوطه که شبها چهارپایان را در آنجا محفوظ از گرگ و دزد دارند. (آنندراج ). حصاری
کمرافرهنگ فارسی معین(کَ) [ په . ] (اِ.) 1 - چهار دیواری که خوابگاه چهار پایان باشد. 2 - طاق بلند، دیوار بلند.
کمراواژهنامه آزادکَمِرا، معادل اصطلاح بیگانۀ Camera، دوربین. این واژه از بدو اختراع دوربین و ورود آن به ایران در زمان ناصرالدین شاه بر سر زبان ها افتاد و هنوز هم در خیلی از کشور های فارسی زبان به جای دوربین به کار می رود.
کمرایلغتنامه دهخداکمرای .[ ک َ ] (اِ) کمرا. (فرهنگ فارسی معین ) : چون تو کمر جنگ ببندی ، ملک روم کمرای ببرّد، بپرستد کمر تو. قطران (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به کمرا (معنی سوم ) شود.
کمریالغتنامه دهخداکمریا.[ ک َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند ماهتاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزوارش کمریا ، پهلوی ، اغام (ایام ) به معنی «هنگام » و به معنی قمر (ماه ) هم گرفته اند. (از حاشیه برهان چ معین ).
قمراءلغتنامه دهخداقمراء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقمر. (اقرب الموارد). ماهتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شب روشن با ماه . (منتهی الارب ). لیلة قمراء؛ شبی ماهناک . (مهذب الاسماء). شبی بامهتاب . || اتان قمراء؛ خر ماده ٔ سپید مایل به تیرگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) مرغی است .
کمرایلغتنامه دهخداکمرای .[ ک َ ] (اِ) کمرا. (فرهنگ فارسی معین ) : چون تو کمر جنگ ببندی ، ملک روم کمرای ببرّد، بپرستد کمر تو. قطران (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به کمرا (معنی سوم ) شود.
جزیره ٔ کمرانلغتنامه دهخداجزیره ٔکمران . [ ج َ رَ ی ِ ک َ م َ ] (اِخ ) این جزیره روباروی زبید در یمن قرار دارد. (از معجم البلدان ).
گل کمران بالالغتنامه دهخداگل کمران بالا. [ گ ُ ک َ م َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 53هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن گرم و دارای 12 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغ
گل کمران پائینلغتنامه دهخداگل کمران پائین . [ گ ُ ک َ م َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 53هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن گرم و دارای 10 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است .
انگرولغتنامه دهخداانگرو. [ اَ گ َ ] (اِ) زاغه و آغال گوسپند. (ناظم الاطباء). کمرا. شبگاه گوسفندان . (رشیدی یادداشت مؤلف ). انگروا. (ناظم الاطباء).
کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک َ ] (ع مص ) چیره شدن در بزرگی سر نره . (آنندراج ). کمره کمراً؛ چیره شد او را در بزرگی سر نره . (منتهی الارب ). چیره شد بر وی در بزرگی حشفه . (ناظم الاطباء).
کستیفرهنگ فارسی عمید۱. (ورزش) کُشتی.۲. در آیین زردشتی، کمربند مقدسی که پس از هفتسالگی موظف به بستن آن هستند.۳. کمربند: ◻︎ بر کمرگاه تو از کستی جوزاست بتا / چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۲).⟨ کستی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. کشتی گرفتن.۲. مقابله کردن: ◻︎
آغللغتنامه دهخداآغل . [ غ ِ / غ ُ ] (اِ) جای گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان بشب در خانه یا کوه وبیشتر کنده ای در زیرزمین باشد. کمرا. شب گاه . شبغا. شوگاه . آغیل . شوغا. شب غاز. شب غازه . شوغار. شوغاره . شب غاو. آغول . نَغِل . نُغول . باغل . غال . آغال . غو
کمرایلغتنامه دهخداکمرای .[ ک َ ] (اِ) کمرا. (فرهنگ فارسی معین ) : چون تو کمر جنگ ببندی ، ملک روم کمرای ببرّد، بپرستد کمر تو. قطران (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به کمرا (معنی سوم ) شود.