کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 1100 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله ٔ سه کیلومتر واقع و کمک بالا و پائین نامیده می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (ص مصغر، ق ) کم . قلیل . (فرهنگ فارسی معین ).- کَمَکی ؛ اندکی . (فرهنگ فارسی معین ): کمکی حالش بهتر است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک ُ م َ ] (ترکی ، اِ) اعانت و مددکاری چه درکار و بار و چه در جنگ ، از لغات ترکی نوشته شد. (غیاث ) (آنندراج ).مدد و اعانت و مددکاری چه در کار و بار و چه در جنگ . (ناظم الاطباء). کومک . مدد. یاری . مساعدت . معاضدت . دستیاری . مدد. یاری . یاوری . اعانت . (فرهنگ فارسی معی
چقمقلغتنامه دهخداچقمق . [ چ َ م َ ] (ترکی ، اِ) مخفف چقماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). چقماق . و آتشزنه . (ناظم الاطباء). چخماخ . چخماق . چخمق . سنگ چخماق . و رجوع به چخماق شود.
کمقلغتنامه دهخداکمق . [ ک ُ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه است که در بخش سنجبد شهرستان هروآباد واقع است و 171 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کمیکلغتنامه دهخداکمیک . [ ک ُ] (فرانسوی ، ص ) خنده آور.نشاطانگیز: نمایشنامه ٔ کمیک . || هنرپیشه یا نویسنده ٔ نمایشنامه ٔ کمدی . (فرهنگ فارسی معین ).
قیمقلغتنامه دهخداقیمق . [ ق َ م َ ] (ترکی ، اِ) روغن که برروی شیر جوشیده بندد. رجوع به قیماق و قیماغ شود.
کمکاملغتنامه دهخداکمکام . [ ک َ ] (اِ) دارویی است که آن را به عربی افواه الطیب و ضرو خوانند و آن نوعی از درخت بلوط است و در کوهستان یمن بسیار می باشد و صمغ آن را صمغ الکمکام خوانند و بعضی گویند پوست بیخ آن درخت و بعضی دیگر گویند کمکام صمغ آن درخت است . (برهان ) (آنندراج ). بنه . ضرو. (فرهنگ فا
کمکاملغتنامه دهخداکمکام . [ ک َ ] (ع ص ) کوتاه گرداندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کمکامةلغتنامه دهخداکمکامة. [ک َ م َ ] (ع ص ) مؤنث کمکام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کمکانلغتنامه دهخداکمکان . [ ] (ص ) کوه کن بود. (لغت فرس چ اقبال ص 397) : به کوه اندرون گفت کمکان مابیاو بکن بگسلد جان ما.رودکی (از لغت فرس ایضاً).
استصرخدیکشنری عربی به فارسیكمك خواست , استغاثه كرد , تقاضاى كمك كرد , استعانت نمود , التماس كمك كرد , درخواست كمك كرد , فرياد كمك خواهى بلند كرد
استنجادبدیکشنری عربی به فارسیكمك خواستن از , كمك طلبيدن از , درخواست كمك از , درخواست يارى از , تقاضاى كمك از , تقاضاى مساعده از
کمک خواستنلغتنامه دهخداکمک خواستن . [ ک ُ م َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مدد خواستن از کسی . (فرهنگ فارسی معین ). کمک طلبیدن .
کمک طلبیدنلغتنامه دهخداکمک طلبیدن . [ ک ُ م َ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) کمک خواستن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمک خواستن شود.
کمک فنرلغتنامه دهخداکمک فنر. [ ک ُ م َ ف َ ن َ ] (اِ مرکب ) آلتی است که برای کمک کردن به فنرهای اتومبیل روی اسکلت آن نصب می شود. ساختمان آن به شکل پیستونی است که در داخل یک لوله حرکت می کند. در درون لوله مقداری روغن موجود است و کمک فنر هنگام باز شدن به سرعت بازمی گردد، ولی برای بسته شدن احتیاج ب
کمک کردنلغتنامه دهخداکمک کردن . [ ک ُ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یاری دادن (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کمک گرفتنلغتنامه دهخداکمک گرفتن . [ ک ُ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )یاری گرفتن . مدد حاصل کردن به مال و نیرو. یاری و مدد بدست آوردن از کسی . از حمایت کسی برخوردار شدن .
دمکمکلغتنامه دهخدادمکمک . [ دَ م َ م َ ] (ع ص ) سخت توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رحی دمکمک ؛ نیک آردکننده . (منتهی الارب ). آسیای نیک آردکننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
چرکمکلغتنامه دهخداچرکمک . [ چ َ ک َ م َ ] (اِ) مرغی است بسیار کوچک . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چرنگک شود.
ککمکلغتنامه دهخداککمک . [ ک َ م َ ] (اِ) چیزی باشد سیاه که بر رو و اندام مردم بهم میرسد و آن را ماه گرفت نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ). کلف که بر روی و اندام پدید آید و آن را تاش نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (شعوری ). لکه ٔ بزرگ و سیاه که بر روی و اندام بهم رسد و آن را ماه گرفته نیز گویند.
ککمکلغتنامه دهخداککمک . [ ک ُ م ُ ] (ص ) ماکیان که از تخم دادن مانده باشد. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (شعوری ). رجوع به کُک شود.
اکمکلغتنامه دهخدااکمک . [ اَم َ ] (ترکی ، اِ) نان . (یادداشت مؤلف ) : تن گرچه سو و اکمک از ایشان طلب کندکی مهر شه به اتسز و بغرا برافکند.خاقانی .