کمیزدانلغتنامه دهخداکمیزدان . [ ک ُ / ک ِ ] (اِ مرکب ) مثانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آبدان . مثانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گمیزدان . (فرهنگ فارسی معین ). || ظرفی که در آن شاش کنند. (ناظم الاطباء). ظرف شب . شاشدان . ظرفی که شبانگاه در آن شاشند. گلدان
کماجدانلغتنامه دهخداکماجدان . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) کماچدان . ظرفی مسین به سان دیگ و دردار که در آن خمیر فطیر را با روغن گذاشته و در آن را محکم نموده درزیر آتش خل گذارند تا پخته شود و نیز در آن خورشها پزند. (ناظم الاطباء). ظرف مسین یا سفالین بسان دیگ دردار که در آن خورش پزند. (فرهنگ فارسی معین ). ق
مبولةلغتنامه دهخدامبولة. [ م ِب ْ وَ ل َ ] (ع اِ) کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). قاثاطیر. (بحر الجواهر). کمیزدان و بول دان و مبول و گلدان . (ناظم الاطباء). ظرف شاش . شاشدانی . گلدان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بولدانلغتنامه دهخدابولدان . [ ب َ / بُو ] (اِ مرکب ) کمیزدان و ظرفی که در آن بول کنند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).