کمماهیچگیsarcopeniaواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن جرم ماهیچههای اسکلتی براثر سالخوردگی یا کمبودهای غذایی کم میشود
کم مایهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که سرمایۀ اندک دارد.۲. [مجاز] آنکه علم و اطلاع کافی ندارد.۳. [مقابلِ پرمایه] آنچه مادۀ اصلیش کم باشد: چای کممایه.
کممایهسالاریmediocracyواژههای مصوب فرهنگستاننظامی که در آن افراد و گروههایی که ازنظر فکری و فرهنگی در سطح متوسط یا پایینتر قرار دارند حکومت میکنند