کنانهلغتنامه دهخداکنانه . [ ک َ ن َ / ن ِ] (ص ) کهنه باشد که در مقابل نو است . (برهان ). کهنه شده ، ضد نو. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). کهنه ، ضد نو و فرسوده . (ناظم الاطباء) : هر روز بدار حرف شاهانه از مال کنانه وز
کنانهفرهنگ فارسی عمیدکهنه: ◻︎ به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمالالدین اسماعیل: لغتنامه: کنانه).
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدیالیل ثقفی . مردی جاهلی و از اهل طائف (در حجاز) بود. وی در زمان خود رئیس قبیله ٔ ثقیف بود و اسلام را درک کرد و با هیئت نمایندگان ثقیف بعد از حصار طائف نزد پیغمبر(ص ) رفت . همه ٔ هیئت جز کنانة اسلام آوردند و او به بلاد روم روی آورد و در حدود سا
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عوف عذره از طایفه ٔ کلب از قضاعه و جد جاهلی است . به فرزندان وی «کنانه ٔ عذره » گویند. بنوعدی ، بنوحبیب و بنوجناب از آنها هستند. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 817).
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن بشر تجیبی . وی در زمره ٔ کسانی بود که از مصر برای برکنار ساختن عثمان به مدینه آمد و در کشتن او هم شریک بود. معاویةبن ابی سفیان به خونخواهی عثمان او را گرفت و با ابن حذیفه و ابن عدیس در لد (به فلسطین ) زندانی کرد سپس از زندان گریختند اما والی فلسط
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) نام پسر خزیمه که پدر قبیله ای است از مضر و مولای صفیه بنت حی ، زوج النبی صلی اﷲ علیه و سلم که تابعی است . (منتهی الارب ). ابن خزیمةبن مدر که از طایفه ٔمضربن عدنان جد جاهلی از سلسله نسب نبوی . فرزندان او بطن بزرگی از مضریه اند. (از الاعلام زرکلی ج <sp
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (ع اِ) کیش تیر که آن راترکش گویند. (غیاث ). تیردان چرمین بی چوب یا بر خلاف آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیردان . (دهار). شکا. شغا. جعبه . ترکش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
غنملغتنامه دهخداغنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن حرث بن مالک بن کنانه . بطنی از کنانه بود. (از تاج العروس ).
تلاعةلغتنامه دهخداتلاعة. [ ت َ ع َ ] (اِخ ) آبی است مر کنانة را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جایی است در حجاز متعلق به بنی کنانة. (مراصدالاطلاع ).
خشکنانهلغتنامه دهخداخشکنانه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نانی را گویند که آن را بی نان خورش خورند. (برهان قاطع) : چون روز گردد می دود از بهر نان و بهر کدتا خشکنانه ٔ او شود از مشتری ترنانه ای .مولوی (از انج
ابوکنانهلغتنامه دهخداابوکنانه . [ اَ ک َ ن َ ] (اِخ ) قرشی . محدث است . او از ابوموسی و از او زیاد جصاص و ابوایاس روایت کرده اند.
ابوکنانهلغتنامه دهخداابوکنانه . [ اَ ک َ ن َ ] (اِخ ) مولی ربیعه . تابعی است . او از علی علیه السلام و از زبیربن العوام و از او ابومحمد روایت کند.