کنجارلغتنامه دهخداکنجار. [ ک ُ ] (اِ) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را کشیده باشند (برهان ). کنجاره . کنجال . کنجاله . نخاله ٔ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).کنجاره . کُسبَه . (صحاح الفرس ). کنجال . کسبه باشد ازکنجد
حصن قنجایرلغتنامه دهخداحصن قنجایر. [ ح ِ ن ِ ق َ ؟ ](اِخ ) حصنی به اندلس . (حلل سندسیه ج 2 صص 35 - 36).
کُنجار لوبیاروغنیsoya mealواژههای مصوب فرهنگستانموادی که پس از روغنکشی از دانههای لوبیاروغنی باقی میماند و در تهیۀ غذا از آن استفاده میشود متـ . کُنجار
قنجورلغتنامه دهخداقنجور. [ ق ُ ] (ع ص ) مرد کوچک سر سست خرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
کنجرلغتنامه دهخداکنجر. [ ک َ ج َ ] (اِ) اسم فارسی خرشف است . (فهرست مخزن الادویه ). به فارسی کنگر. (از دزی ج 2 ص 492). رجوع به کنگر شود.
کنجارقلغتنامه دهخداکنجارق . [ ک ُ رَ ] (اِ) کُسب فارسی است و بعض عرب (اهل سواد) کسب را کسبج نامند و آن کنجاره ٔ روغن است و ابومنصور گوید کسب معرب است و اصل آن «کُشب » فارسی است و شین قلب به سین شده است چنانکه شاهپور را سابور گویند... (از المعرب جوالیقی ص 285).
کنجارهلغتنامه دهخداکنجاره . [ ک ُ رَ / رِ ] (اِ) به معنی کنجار است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان ). نخاله ٔ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری ). کنجاله . نخاله ٔ کنجد و امثال آن که روغن آن را
کنجارهفرهنگ فارسی عمید= کنجار: ◻︎ رفتهست پاک روغن از این زیتون / جز دانه نیست مانده و کنجاره (ناصرخسرو: ۲۹۷).
کنجارهفرهنگ فارسی معین(کُ رَ یا رِ) (اِ.) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند. کنجار و کنجال و کنجاله نیز گویند.
کُنجار لوبیاروغنیsoya mealواژههای مصوب فرهنگستانموادی که پس از روغنکشی از دانههای لوبیاروغنی باقی میماند و در تهیۀ غذا از آن استفاده میشود متـ . کُنجار
کنجالهلغتنامه دهخداکنجاله . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) به معنی کنجال است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم روغن گرفته باشد. (برهان ) : سعد دین برد کاه آخور مانیمه ای کاه و نیمه کنجاله . سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص <span c
کنجاللغتنامه دهخداکنجال . [ ک ُ ] (اِ) کنجاره . (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد. (برهان ) (آنندراج ). نخاله و ثفل هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند مانند تخم کنجد و بزرک و جز آن . (ناظم الاطباء) : بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من
کنجارقلغتنامه دهخداکنجارق . [ ک ُ رَ ] (اِ) کُسب فارسی است و بعض عرب (اهل سواد) کسب را کسبج نامند و آن کنجاره ٔ روغن است و ابومنصور گوید کسب معرب است و اصل آن «کُشب » فارسی است و شین قلب به سین شده است چنانکه شاهپور را سابور گویند... (از المعرب جوالیقی ص 285).
کنجارهلغتنامه دهخداکنجاره . [ ک ُ رَ / رِ ] (اِ) به معنی کنجار است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان ). نخاله ٔ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری ). کنجاله . نخاله ٔ کنجد و امثال آن که روغن آن را
کنجارهفرهنگ فارسی عمید= کنجار: ◻︎ رفتهست پاک روغن از این زیتون / جز دانه نیست مانده و کنجاره (ناصرخسرو: ۲۹۷).
کنجارهفرهنگ فارسی معین(کُ رَ یا رِ) (اِ.) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند. کنجار و کنجال و کنجاله نیز گویند.