کنجکاوانهلغتنامه دهخداکنجکاوانه . [ ک ُ ن َ/ ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور کنجکاو. متفحص وار: کنجکاوانه همه جا را وارسی کرد. (فرهنگ فارسی معین ).
چهارچشم شدنلغتنامه دهخداچهارچشم شدن . [ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از به دقت در کسی یا چیزی نگاه کردن . کنجکاوانه به بررسی چیزی پرداختن . با کنجکاوی فراوان به کسی یا چیزی نگریستن :