کندرولغتنامه دهخداکندرو. [ ک ُ ] (اِ) مصطکی . (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). کندر. (آنندراج ) (انجمن آرا). اسم هندی کندر است . (فهرست مخزن الادویه ) : به غلمه ٔ طبقات طبق زنان سرای به آبگینه و مازو و کندرو و گلاب . خاقانی (دیوان چ سجادی ص <
کندرولغتنامه دهخداکندرو. [ ک ُ رَ / رُ ] (نف مرکب ) بطی ءالسیر. مقابل تندرو. دیررو. گران رو. آنکه کندرفتار بود. آنکه در کارها بطی ٔ بود : بشد بخت ایرانیان کندروشد آن دادگستر جهاندیده زو. فردوسی (شاهنامه چ ب
کندرولغتنامه دهخداکندرو. [ ک ُ رَ] (اِخ ) نام وزیر ضحاک . (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری )(آنندراج ) (انجمن آرا) (از فهرست ولف ) : ورا کندرو خواندندی به نام به کندی زدی پیش بیداد گام . فردوسی .سخنها چو بشنید زو کندروبکرد آنچه گفتش
کندروجلغتنامه دهخداکندروج . [ ک ُ دَ ] (اِ) کندروز. کندوی زنبور عسل . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 276) (از اشتینگاس ).
کندرودلغتنامه دهخداکندرود. [ ] (اِخ ) دهی از بخش دستجرد است که در شهرستان قم واقع است و 408 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کندرودلغتنامه دهخداکندرود. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیس است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 1396 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کندرودلغتنامه دهخداکندرود. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهرانروداست که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 848 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کندروشلغتنامه دهخداکندروش . [ ک َ دَ ] (اِ) زمین پشته پشته . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیب دار. (از فهرست ولف ).
کندروجلغتنامه دهخداکندروج . [ ک ُ دَ ] (اِ) کندروز. کندوی زنبور عسل . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 276) (از اشتینگاس ).
کندرودلغتنامه دهخداکندرود. [ ] (اِخ ) دهی از بخش دستجرد است که در شهرستان قم واقع است و 408 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کندرودلغتنامه دهخداکندرود. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیس است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 1396 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کندرودلغتنامه دهخداکندرود. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهرانروداست که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 848 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کندروشلغتنامه دهخداکندروش . [ ک َ دَ ] (اِ) زمین پشته پشته . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیب دار. (از فهرست ولف ).