کنظةلغتنامه دهخداکنظة. [ ک ُ ظَ ] (ع اِمص ) سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فشارش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضغطه و فشار. (ناظم الاطباء). || تنگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
کنجهلغتنامه دهخداکنجه . [ ک ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) تکه ٔ گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند. (فرهنگ فارسی معین ).- کباب کنجه ؛ کبابی که قطعات گوشت را بر سیخ کرده سرخ کنند. مقابل کوبیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قسمی کباب که ع
کنجهلغتنامه دهخداکنجه . [ ک ُ / ک َ ج َ / ج ِ ] (ص ) کنچه . خر الاغی را گویند که زیر دهانش ورم کرده باشد. || خر الاغ دم بریده را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خر دم بریده و به تازی ابتر گویند. (اوبهی ). خر دم
کنجهلغتنامه دهخداکنجه . [ ک َ ج َ / ج ِ ] (ص ) فیل بزرگ جثه . (آنندراج ) (انجمن آرا). کِنْج . کَنْجَر.
قنجهلغتنامه دهخداقنجه . [ ق َ ج َ ] (اِ) رعنایی و غنج یعنی ناز بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (شعوری ) : نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه پس این قنجه کردن ز بهر چراست . خفاف (از فرهنگ اسدی ).و بگمان من این کلمه یا غنجه با غین معجمه بوده و