کنگلغتنامه دهخداکنگ . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاندیز است که در بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 2057 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کنگلغتنامه دهخداکنگ . [ ک َ ] (اِ) به معنی بال است یعنی سرانگشتان دست آدمی تا دوش . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). بازوی انسان . (غیاث ). بال باشد و آن از سر انگشتان است تا بازو و کتف . (انجمن آرا) (ازجهانگیری ). بال آدمی یعنی از سرانگشتان تا دوش . (ناظم الاطباء). || از جانوران پرنده ، جناح . (بره
کنگلغتنامه دهخداکنگ . [ ک ِ ] (ص ) پسر امرد درشت قوی جثه . (برهان ). امرد قوی جثه . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). پسر امرد بی اندام و بدشکل بزرگ جثه . (ناظم الاطباء). امرد بزرگ و قوی تن . امرد بزرگ وقوی قالب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : داری کنگی کلندره که شب و ر
کنگلغتنامه دهخداکنگ . [ ک ُ ] (اِخ ) نام بندری است از بنادر. (برهان ). بندر کنگ یکی از بنادر خلیج فارس است و قریب 4000 تن سکنه دارد. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 109). بندری است از بنادر فارس که آن را کنگان گویند و آن را دیده ام
کنگلغتنامه دهخداکنگ . [ ک ُ ] (ص ) مرد سطبر و قوی هیکل . (برهان ) (جهانگیری ). فربه و قوی هیکل . (غیاث ). مرد قوی هیکل . (فرهنگ رشیدی ). مردمان قوی هیکل . (انجمن آرا). مرد شناور استوارخلقت بزرگ جثه . (ناظم الاطباء). پسر جوان . (از فهرست ولف ) : همان کنگ مردان چو ش
اخترCannaواژههای مصوب فرهنگستانتنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است
سِنج چینیChinese cymbals/ Chinese cymbal, china cymbals/ china cymbalواژههای مصوب فرهنگستانسِنجی در اقسام بسیار متنوع که معمولترین آن دارای انحنایی نرم در لبه و در خلاف جهت تحدب اصلی است
چکینیلغتنامه دهخداچکینی . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران که در 56 هزارگزی شمال باختری کرج و 6 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ کرج به قزوین واقع است و 75 تن سکنه دار
کنیلغتنامه دهخداکنی . [ ک َ نی ی ] (ع ص ، اِ) هم کنیت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هم کنیت . ج ، اکنیاء. (مهذب الاسماء). یقال : فلان کنی فلان ؛ فلان هم کنیه ٔ فلان است یعنی کنیه ٔ هر دو یکی است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
کنگرهلغتنامه دهخداکنگره . [ ک ُ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) بلندیهای هر چیز را گویند عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند خصوصاً و عربان شرفه خوانند.(برهان ) (آنندراج ). شرفه ٔ دیوار و منظره و کوشک و برج . (صحاح الفرس ). شرفة. (دهار). شرفه و برآم
کنگاسلغتنامه دهخداکنگاس . [ ک َ / ک ِ ] (ترکی - مغولی ، اِ) صلاح و مصلحت و تدبیر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || خرچنگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
کنگرهلغتنامه دهخداکنگره . [ ک ُ گ ِ رِ ] (فرانسوی ، اِ) مجمعی از سران دول ، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که در باره ٔ مسائل سیاسی ، اقتصادی ، علمی و غیره بحث کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
کنگرزهلغتنامه دهخداکنگرزه . [ ک َ گ َ رَ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سگوند است که در بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کنگریلغتنامه دهخداکنگری . [ ک ِ گ ِ ] (اِ) به معنی کنگره است که سازی باشد که هندوان نوازند. (برهان ) (آنندراج ). کنگره و سازی مر هندیان را. (ناظم الاطباء). زنبوره . و رجوع به زنبوره در همین لغت نامه شود. || نوعی از بربط. (ناظم الاطباء).
کنگرهلغتنامه دهخداکنگره . [ ک ُ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) بلندیهای هر چیز را گویند عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند خصوصاً و عربان شرفه خوانند.(برهان ) (آنندراج ). شرفه ٔ دیوار و منظره و کوشک و برج . (صحاح الفرس ). شرفة. (دهار). شرفه و برآم
کنگاسلغتنامه دهخداکنگاس . [ ک َ / ک ِ ] (ترکی - مغولی ، اِ) صلاح و مصلحت و تدبیر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || خرچنگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
کنگاش خواستنلغتنامه دهخداکنگاش خواستن . [ ک ِ / ک َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب )صلاح خواستن و رأی و تدبیر نمودن . (ناظم الاطباء).
کنگرهلغتنامه دهخداکنگره . [ ک ُ گ ِ رِ ] (فرانسوی ، اِ) مجمعی از سران دول ، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که در باره ٔ مسائل سیاسی ، اقتصادی ، علمی و غیره بحث کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
کنگاش کردنلغتنامه دهخداکنگاش کردن . [ ک ِ / ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشورت کردن و تدبیر خواستن . (ناظم الاطباء). موارعة. مشاوره . مصلحت اندیشی . سگالش کردن . مشورت . شور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هیچ رخصت نمی دهد عقلم هرچه با وی
قلعه کنگلغتنامه دهخداقلعه کنگ . [ ق َ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل ، واقع در 16 هزارگزی شمال سه کوهه و 6هزارگزی خاوری شوسه ٔ زاهدان به زابل . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرم معتدل است . سکنه ٔ آن <span
مکنگلغتنامه دهخدامکنگ . [ م ِ ک ُ ] (اِخ ) رود بزرگی است در سرزمین هندوچین که از دریاچه ٔ «تسه اینگ - هه » در شمال شرقی تبت و ارتفاع سه هزار متری سرچشمه می گیرد و با نهرهای عمیق از «یون - نان » می گذرد و لائوس را از تایلند جدا می کند و پس از عبور از «وینتیان » و کامبوج و مرکز آن یعنی «پنوم پن
هنگ کنگلغتنامه دهخداهنگ کنگ . [ هَُ ک ُ ] (اِخ ) یکی از مستعمرات انگلیس در جنوب شرقی سرزمین چین است که در شرق رود مروارید و در 90میلی جنوب کانتن قرار دارد. 391 کیلومتر مربع وسعت و قریب دو میلیون نفر جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیا
پان کنگلغتنامه دهخداپان کنگ . [ ک ُ ] (اِخ ) دریاچه ای به تبت در خطه ٔ تیاخورسوم و کشمیر در ایالات لاداک در 33 درجه و 26 دقیقه و 33درجه و 50 دقیقه عرض شمالی و <
بندر کنگلغتنامه دهخدابندر کنگ . [ ب َ دَ رِ ک َ ] (اِخ ) بندر و قصبه از دهستان حومه ٔ بخش لنگه است که در شهرستان لار واقعاست . و 3240 تن سکنه دارد. لنگرگاه آن برای کشتی های کوچک مناسب است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).