کنگریلغتنامه دهخداکنگری . [ ک ِ گ ِ ] (اِ) به معنی کنگره است که سازی باشد که هندوان نوازند. (برهان ) (آنندراج ). کنگره و سازی مر هندیان را. (ناظم الاطباء). زنبوره . و رجوع به زنبوره در همین لغت نامه شود. || نوعی از بربط. (ناظم الاطباء).
کنگریلغتنامه دهخداکنگری . [ ک ُ گ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کُنگُر. (فرهنگ فارسی معین ) : تو مردم کریمی من کنگری گدایم ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر. فرخی (از فرهنگ فارسی ایضاً).رجوع به کنگر شود.
کنگریلغتنامه دهخداکنگری . [ ک َ گ َ ] (اِ مرکب ) صمغ کنگر را گویند و آن را کنگرزد نیز خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). صمغ کنگر که کنگرزد نیز گویند و خوردن آن به آسانی قی آورد. (ناظم الاطباء).
کنگریفرهنگ فارسی عمیدنوعی ساز متداول در هند به شکل چوبی دراز که دو تار بر آن کشیده شده و در دو طرف آن، دو کاسۀ کوچک دارد.
ابراهیم کنگریلغتنامه دهخداابراهیم کنگری . [ اِ م ِ ک َ گ َ ] (اِخ ) ابراهیم سالاربن مرزبان بن اسماعیل بن وهسوذان بن محمدبن مسافر، معروف بسالار ابراهیم یا سالار طارم . پس از مرگ فخرالدوله ٔ دیلمی ابراهیم بزنجان و ابهر و سهرورد و طارم دست یافت و در 420 هَ .ق . میان مسعو
کناریلغتنامه دهخداکناری . [ ک ُ ] (اِ) مأخوذ از هندی ، گلابتون و رشته ٔ زر و سیم و زری . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کناریلغتنامه دهخداکناری . [ ک ُ ] (اِ) به سریانی نبق است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کُنار شود.
کنگرینلغتنامه دهخداکنگرین . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودباراست که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ابراهیم کنگریلغتنامه دهخداابراهیم کنگری . [ اِ م ِ ک َ گ َ ] (اِخ ) ابراهیم سالاربن مرزبان بن اسماعیل بن وهسوذان بن محمدبن مسافر، معروف بسالار ابراهیم یا سالار طارم . پس از مرگ فخرالدوله ٔ دیلمی ابراهیم بزنجان و ابهر و سهرورد و طارم دست یافت و در 420 هَ .ق . میان مسعو
کنجرزدلغتنامه دهخداکنجرزد. [ ک َ ج َ زَ ] (اِ) کنگرزد و کنگری اسم فارسی نوعی از خرشف است . (از فهرست مخزن الادویه ).
صمغالحرشفلغتنامه دهخداصمغالحرشف . [ ص َ غُل ْ ح َ ش َ ] (ع اِ مرکب ) کنگر زرد خوانند و به شیرازی کنگری و آن تراب القی بود.
کنگرفرهنگ فارسی معین(کِ گِ) (اِ.) = کنگری . کنگره : سازی است که در هندوستان متداول است و آن مرکب است از چوبی بلند که بر آن دو تار بسته است و بر هر طرف چوب کدویی نصب شده .
کنگرینلغتنامه دهخداکنگرین . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودباراست که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ابراهیم کنگریلغتنامه دهخداابراهیم کنگری . [ اِ م ِ ک َ گ َ ] (اِخ ) ابراهیم سالاربن مرزبان بن اسماعیل بن وهسوذان بن محمدبن مسافر، معروف بسالار ابراهیم یا سالار طارم . پس از مرگ فخرالدوله ٔ دیلمی ابراهیم بزنجان و ابهر و سهرورد و طارم دست یافت و در 420 هَ .ق . میان مسعو