کهالغتنامه دهخداکها. [ ک َ ] (ص ) خجل و شرمنده و منفعل . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از برهان ). خجل و شرمنده . (آنندراج ) : به دست خود که کند با خود این که من کردم کهای توبه ام آخر ز احمقی تا کی ؟ نزاری (از فرهنگ رشیدی ).چه
کهافرهنگ فارسی عمیدخجل؛ شرمنده: ◻︎ به دست خود که کند با خود اینکه من کردم / کهای توبهام آخر ز احمقی تا کی؟ (نزاری: رشیدی: کها).
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
کهاءلغتنامه دهخداکهاء. [ ک ِ ] (ع مص ) کاهاه مکاهاة و کهاء؛ مفاخرت کرد آن را. (ناظم الاطباء). رقابت کردن در مفاخرت . (از فرهنگ جانسون ). رجوع به مکاهاة شود.
کهیالغتنامه دهخداکهیا. [ ک َهَْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم بالاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 214 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کهاللغتنامه دهخداکهال . [ ک ُ ] (اِخ ) جادوگری جاهلی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جادوگری از تازیان در جاهلیت . (ناظم الاطباء).
کهانلغتنامه دهخداکهان . [ ک ُهَْ ها ] (ع اِ) ج ِ کاهن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی . (آنندراج ). ج ِ کاهن . فالگویان . پیشگویان . (فرهنگ فارسی معین ) : اندروقت سحره و کهان خود را بخواند. (تاریخ سیستان ). و رجوع به کاهن شود
کهاءلغتنامه دهخداکهاء. [ ک ِ ] (ع مص ) کاهاه مکاهاة و کهاء؛ مفاخرت کرد آن را. (ناظم الاطباء). رقابت کردن در مفاخرت . (از فرهنگ جانسون ). رجوع به مکاهاة شود.
کهابلغتنامه دهخداکهاب . [ ک َ ] (اِ مرکب ) به معنی کهتاب است . (فرهنگ جهانگیری ). کهاب وکهتاب ، کاه دود که برای بیماری اسبان کنند. (فرهنگ رشیدی ). صاحب فرهنگ ناصری گوید که همان کاه دود است که در معالجه ٔ اسبان مفید است . (آنندراج ) : به نام چون او باشند مهتران نه ب
کهارلغتنامه دهخداکهار. [ ک َ ] (اِخ ) قومی از هنود که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارد، و فارسیان به تشدید استعمال نمایند. (آنندراج ) : تا کرده رو بر پالکی کرده ست جا در پالکی بنشسته چون در پالکی نه چرخ کهار آمده .ملاطغرا (از آنندراج ).</
کهیبواژهنامه آزادشرم و ناز(کها) چندبن جفا و و جور نزاری،همی کشم من/ورنه کهای صحبت دنیا و خاکسارم. "نزاری قهستانی،١٧٢:١٣٧١"
که پیکرلغتنامه دهخداکه پیکر. [ ک ُه ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند : تهمتن یکی گرز زد بر
خجالتلغتنامه دهخداخجالت . [ خ َ / خ ِ ل َ ] (اِمص ) شرم . شرمساری . شرمندگی . چَکس . کها. سرگشتگی . حیا. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مؤلف لغتنامه دهخدا آرد: این کلمه گویا در عربی نیامده است و در عربی بجای آن خجل بفتح خاء و فتح جیم است لیکن در
کهاللغتنامه دهخداکهال . [ ک ُ ] (اِخ ) جادوگری جاهلی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جادوگری از تازیان در جاهلیت . (ناظم الاطباء).
کهانلغتنامه دهخداکهان . [ ک ُهَْ ها ] (ع اِ) ج ِ کاهن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی . (آنندراج ). ج ِ کاهن . فالگویان . پیشگویان . (فرهنگ فارسی معین ) : اندروقت سحره و کهان خود را بخواند. (تاریخ سیستان ). و رجوع به کاهن شود
کهاءلغتنامه دهخداکهاء. [ ک ِ ] (ع مص ) کاهاه مکاهاة و کهاء؛ مفاخرت کرد آن را. (ناظم الاطباء). رقابت کردن در مفاخرت . (از فرهنگ جانسون ). رجوع به مکاهاة شود.
کهابلغتنامه دهخداکهاب . [ ک َ ] (اِ مرکب ) به معنی کهتاب است . (فرهنگ جهانگیری ). کهاب وکهتاب ، کاه دود که برای بیماری اسبان کنند. (فرهنگ رشیدی ). صاحب فرهنگ ناصری گوید که همان کاه دود است که در معالجه ٔ اسبان مفید است . (آنندراج ) : به نام چون او باشند مهتران نه ب
کهارلغتنامه دهخداکهار. [ ک َ ] (اِخ ) قومی از هنود که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارد، و فارسیان به تشدید استعمال نمایند. (آنندراج ) : تا کرده رو بر پالکی کرده ست جا در پالکی بنشسته چون در پالکی نه چرخ کهار آمده .ملاطغرا (از آنندراج ).</
کلاته ترکهالغتنامه دهخداکلاته ترکها. [ ک َ ت ِ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان سنخو است که دربخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع است . محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
پارکهالغتنامه دهخداپارکها. (اِخ ) در اساطیریونانی پارکها سه ربةالنوع دوزخ و حاکم بر زندگی بشرند و تاروپود حیات آدمی بدست ایشان رشته شود. از این سه یکی بنام کلوتو بر ولادت فرمانروائی دارد و گلوله ٔ نخ بدست اوست دیگری لاسزی که دوک را چرخاند و سه دیگر آتروپس که رشته را بُرد. || نام پرده ٔنقاشی از
اناریاکهالغتنامه دهخدااناریاکها. [ ] (اِخ ) از قبایلی است که بنا بنوشته ٔ استرابون در سواحل دریای کاسپین (دریای خزر) ساکن بوده اند. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 163).