کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِ) قنات ، و امروز نیز در کرمان به همین معنی متداول است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنچه ... در چاخویی پیدا می کرده اند ایثار می نموده اند... ناگهان کهن فرودآمده و ایشان در آن زیر مانده اند. (مزارات کرمان ص <span class="hl" dir="l
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنامان است که در شهرستان رفسنجان واقع است و 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهبنان است که در بخش راور شهرستان کرمان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک ُ هََ / هَُ ] (ص ) مقابل نو، و با لفظ شدن مستعمل . (آنندراج ). قدیم و دیرینه و فرسوده . (ناظم الاطباء). دیرینه . قدیم .مقابل نو و تازه . (فرهنگ فارسی معین ). کُهُن [ در قدیم ] ، کُهَن = کهنه . پهلوی ، کهون . در اوراق مانوی (پهلوی )،
کهینلغتنامه دهخداکهین . [ ک ِ ] (اِ) سیب صحرایی را گویند که به عربی زعرور و ذوثلثةحبات خوانند به سبب آنکه دانه ٔ آن سه پهلو می باشد. (برهان ) (آنندراج ). سیب صحرایی که آن را نقل خواجو و میوه ٔ خرس و «کیل » و «کیلک » نیز خوانند وبه تازی تفاح بری و ذوثلاث حبات و به یونانی زعرور نامند. (فرهنگ رش
کهینلغتنامه دهخداکهین . [ ک ِ ] (ص تفضیلی ) کوچکتر. اصغر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچکتر. (فرهنگ فارسی معین ) : نگین بدخشی بر انگشتری ز کمتر به کمتر خرد مشتری وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید به چشم کهین . ابوشکور (از
قعنلغتنامه دهخداقعن . [ ق َ ] (اِخ ) نام جد حجاج بن علاج که از اشراف کوفه بوده است . (منتهی الارب ).
کهنهلغتنامه دهخداکهنه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) دیرینه و قدیم . (آنندراج ). قدیم . ضد تازه و نو. (ناظم الاطباء). دیرین . دیرینه . عتیق . عتیقه . کهن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز نامه های کهن نام کهنگان برخوان یکی جریده ٔ
کهنجلغتنامه دهخداکهنج . [ ک ُ هَُ ] (اِ) زعرور و درخت آن و یا زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به کویج و کوهیج شود.
کهندانلغتنامه دهخداکهندان . [ ] (اِخ ) از طسوج جهرود. (تاریخ قم ص 119). رجوع به نزهة القلوب ج 3 ص 63 و ماده ٔ بعد شود.
کهندانلغتنامه دهخداکهندان . [ ک ُ هََ ] (اِخ ) دهی از دهستان تفرش است که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 938 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کهنکلغتنامه دهخداکهنک . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهنام عرب است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کهنهلغتنامه دهخداکهنه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) دیرینه و قدیم . (آنندراج ). قدیم . ضد تازه و نو. (ناظم الاطباء). دیرین . دیرینه . عتیق . عتیقه . کهن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز نامه های کهن نام کهنگان برخوان یکی جریده ٔ
کهن سرالغتنامه دهخداکهن سرا. [ ک ُ هََ / هَُ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کهنه چینیلغتنامه دهخداکهنه چینی . [ک ُ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل کهنه چین . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهنه چین شود.
کهنه پوشیلغتنامه دهخداکهنه پوشی . [ک ُ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل کهنه پوش . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهنه پوش شود.
کهنجلغتنامه دهخداکهنج . [ ک ُ هَُ ] (اِ) زعرور و درخت آن و یا زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به کویج و کوهیج شود.
دکهنلغتنامه دهخدادکهن . [ دَ هََ / دَ کَن ْ ] (اِخ ) دکن ، که شهری است به هندوستان . رجوع به دکن شود.
پیر کهنلغتنامه دهخداپیر کهن . [ رِ ک ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر کلان . پیر کلانسال .سالخورده . قنسر. قعوس . پیر کهنسال . (منتهی الارب ).
خاکدان کهنلغتنامه دهخداخاکدان کهن . [ ن ِ ک ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
چهارکهنلغتنامه دهخداچهارکهن . [ چ َ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هشون بخش بافت شهرستان سیرجان . در 30هزارگزی باختر بافت و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
متکهنلغتنامه دهخدامتکهن . [ م ُ ت َ ک َهَْ هَِ ] (ع ص ) فالگویی کننده . (ناظم الاطباء). فالگوئی کننده و فال گو. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکهن شود.