کهن جامهلغتنامه دهخداکهن جامه . [ ک ُ هََ / هَُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ کهنه در بر دارد.آنکه جامه اش کهنه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لباسی مندرس برتن دارد. ژنده پوش : کهن جامه ان
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِ) قنات ، و امروز نیز در کرمان به همین معنی متداول است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنچه ... در چاخویی پیدا می کرده اند ایثار می نموده اند... ناگهان کهن فرودآمده و ایشان در آن زیر مانده اند. (مزارات کرمان ص <span class="hl" dir="l
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنامان است که در شهرستان رفسنجان واقع است و 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهبنان است که در بخش راور شهرستان کرمان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ذعلوبلغتنامه دهخداذعلوب . [ ذُ ] (ع اِ) کناره ٔ جامه و پاره ٔ خرقه یا آنچه از جامه پاره شده و بدان آویزان باشد. || (ص ) جامه ٔ کهنه . کهن جامه . ج ، ذعالیب .
عاریت خواستنلغتنامه دهخداعاریت خواستن . [ ی َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) به عاریت طلبیدن . (منتهی الارب ) : کهن جامه ٔ خویش پیراستن به از جامه ٔ عاریت خواستن .سعدی .
غرشلغتنامه دهخداغرش . [ غ ُ رِ / غ ُرْ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از غریدن . آواز بامهابت حیوانات . (فرهنگ رشیدی ). آواز کردن و هیبت . (غیاث اللغات ). آواز مهیب . غُرِّشت . (حواشی برهان قاطع چ معین ). آواز شیر و ببر و پلنگ و مانند آن . آواز رعد. غرنبه . (برهان قا
تنگدستلغتنامه دهخداتنگدست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از فقیر و مفلس و بی چیز باشد. (انجمن آرا). فقیر. (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از مفلس و تهیدست . تنگ عیش . تنگ معاش . تنک روزی . تنگ بخت و تنگ زیست . (آنندراج ). فقیر ومفلس و بی چیز و تهیدست . (ناظم الاطباء) : گر ای
جامهلغتنامه دهخداجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پارچه ٔ بافته ٔ نادوخته را گویند. (برهان ). در هندی باستان یم یا چردیش و غیره (بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهتر توضیح داده و «جامه » را از کلمه ٔ پهلوی یامک = پارسی باستان یاهمه و یونانی زومه
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِ) قنات ، و امروز نیز در کرمان به همین معنی متداول است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنچه ... در چاخویی پیدا می کرده اند ایثار می نموده اند... ناگهان کهن فرودآمده و ایشان در آن زیر مانده اند. (مزارات کرمان ص <span class="hl" dir="l
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنامان است که در شهرستان رفسنجان واقع است و 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهبنان است که در بخش راور شهرستان کرمان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک ُ هََ / هَُ ] (ص ) مقابل نو، و با لفظ شدن مستعمل . (آنندراج ). قدیم و دیرینه و فرسوده . (ناظم الاطباء). دیرینه . قدیم .مقابل نو و تازه . (فرهنگ فارسی معین ). کُهُن [ در قدیم ] ، کُهَن = کهنه . پهلوی ، کهون . در اوراق مانوی (پهلوی )،
دکهنلغتنامه دهخدادکهن . [ دَ هََ / دَ کَن ْ ] (اِخ ) دکن ، که شهری است به هندوستان . رجوع به دکن شود.
پیر کهنلغتنامه دهخداپیر کهن . [ رِ ک ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر کلان . پیر کلانسال .سالخورده . قنسر. قعوس . پیر کهنسال . (منتهی الارب ).
خاکدان کهنلغتنامه دهخداخاکدان کهن . [ ن ِ ک ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
چهارکهنلغتنامه دهخداچهارکهن . [ چ َ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هشون بخش بافت شهرستان سیرجان . در 30هزارگزی باختر بافت و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
متکهنلغتنامه دهخدامتکهن . [ م ُ ت َ ک َهَْ هَِ ] (ع ص ) فالگویی کننده . (ناظم الاطباء). فالگوئی کننده و فال گو. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکهن شود.