کهن شدنلغتنامه دهخداکهن شدن . [ ک ُ هََ / هَُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر شدن . سالخورده شدن . پیر و فرتوت گشتن : نماند تو را با پدر جنگ دیرکهن شد مگر گردد از جنگ سیر. فردوسی .جهاندار گرشاسب چون شد کهن <b
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِ) قنات ، و امروز نیز در کرمان به همین معنی متداول است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنچه ... در چاخویی پیدا می کرده اند ایثار می نموده اند... ناگهان کهن فرودآمده و ایشان در آن زیر مانده اند. (مزارات کرمان ص <span class="hl" dir="l
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنامان است که در شهرستان رفسنجان واقع است و 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهبنان است که در بخش راور شهرستان کرمان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنه شدنلغتنامه دهخداکهنه شدن . [ ک ُ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر شدن . || فرسوده شدن و کارکرده شدن . (ناظم الاطباء). بِلاء. بِلی ̍. اخلیلاق . اندراس . رَثاثَت . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به آن پیراهن است که از دنیا بیرون ب
کهن گردیدنلغتنامه دهخداکهن گردیدن . [ ک ُ هََ / هَُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کهن گشتن . رجوع به کهن گشتن شود.
کهن دزلغتنامه دهخداکهن دز. [ ک ُ هََ / هَُ دِ ] (اِ مرکب ) کهن دژ. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهن دژ شود.
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِ) قنات ، و امروز نیز در کرمان به همین معنی متداول است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنچه ... در چاخویی پیدا می کرده اند ایثار می نموده اند... ناگهان کهن فرودآمده و ایشان در آن زیر مانده اند. (مزارات کرمان ص <span class="hl" dir="l
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنامان است که در شهرستان رفسنجان واقع است و 111 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهبنان است که در بخش راور شهرستان کرمان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک ُ هََ / هَُ ] (ص ) مقابل نو، و با لفظ شدن مستعمل . (آنندراج ). قدیم و دیرینه و فرسوده . (ناظم الاطباء). دیرینه . قدیم .مقابل نو و تازه . (فرهنگ فارسی معین ). کُهُن [ در قدیم ] ، کُهَن = کهنه . پهلوی ، کهون . در اوراق مانوی (پهلوی )،
دکهنلغتنامه دهخدادکهن . [ دَ هََ / دَ کَن ْ ] (اِخ ) دکن ، که شهری است به هندوستان . رجوع به دکن شود.
پیر کهنلغتنامه دهخداپیر کهن . [ رِ ک ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر کلان . پیر کلانسال .سالخورده . قنسر. قعوس . پیر کهنسال . (منتهی الارب ).
خاکدان کهنلغتنامه دهخداخاکدان کهن . [ ن ِ ک ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
چهارکهنلغتنامه دهخداچهارکهن . [ چ َ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هشون بخش بافت شهرستان سیرجان . در 30هزارگزی باختر بافت و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
متکهنلغتنامه دهخدامتکهن . [ م ُ ت َ ک َهَْ هَِ ] (ع ص ) فالگویی کننده . (ناظم الاطباء). فالگوئی کننده و فال گو. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکهن شود.