کهورلغتنامه دهخداکهور. [ ک َ ] (اِ) درختی است که در جنوب ایران در جنگلهای جیرفت و نرماشیر و شهداد و مکران و بندرعباس بسیار است و در خوزستان کمتر یافت می شود. چوب آن صنعتی باشد. (گااوبا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). غاف . کبیر . قسمی از آن را کهور شاهی گویند که تنه ٔ صاف و شاخه های مستقیم و
کهورلغتنامه دهخداکهور. [ ک َ ] (اِ) نوعی چوب که در کرمان و نواحی از زیرخاک و ریگ روان به دست آرند و خطوط زرین بر آن است .از آن چوب سیگار و وافور و چپق و غیره سازند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کهورفرهنگ فارسی عمیداز درختان گرمسیری که در سواحل خلیج فارس میروید و چوب آن در ساختن بعضی اشیای چوبی به کار میرود.
کهورفرهنگ فارسی معین(کَ) (اِ.) درختچه ای است از تیرة پروانه واران که دارای برخی گونه های درختی نیز می باشد. گل آذینش سنبله ای است و ساقه هایش خار دارند. در جنوب ایران (نرماشیر و بندرعباس ) و هندوستان می روید؛ غاف .
روکشکاری گرمmould cure retreading, hot cap, mould cure, hot retreading, remouldingواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن رویۀ خام را بر مَنجید سابخورده میکشند و سپس در قالب گرم میپزند
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
کهوراتلغتنامه دهخداکهورات . [ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را نوعی سبزی معنی کرده است . رجوع به دزی ج 2 ص 496 شود.
کهورستانلغتنامه دهخداکهورستان . [ ک َ رِ ] (اِ مرکب ) اراضیی که در آن کهور باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهور شود.
کهورکلغتنامه دهخداکهورک . [ ک َ رَ ] (اِخ )نام محلی در 369 هزارگزی کرمان و 158 هزارگزی زاهدان از راه شوره گز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کهورکهلغتنامه دهخداکهورکه .[ ک َ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، اِ) کورکا. کهورکا. رجوع به کورکا و تاریخ غازانی ص 57، 60، 64، 127، <span
کبیرلغتنامه دهخداکبیر. [ ک َ ] (اِ) کهور. غاف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به غاف وکهور شود. || (در برازجان ) نام نوعی درخت است . (یادداشت مؤلف ).
پرزپیسلغتنامه دهخداپرزپیس . [ پْرُ / پ ُرُ زُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی حشره ٔ بالدار از خانواده ٔ پروزوپی دینه . || کهور. و آن نوعی نبات پروانه شکل شامل درختان و نهالهای خاردار که در هندیافت شود و هم در نواحی کرمان و عباسی و نرماشیر.
غافلغتنامه دهخداغاف . (ع اِ) نوعی از درخت که میوه اش نیک شیرین باشد یا آن ینبوت است . (منتهی الارب ). شجر له ثمر حلو جداً و قیل هو الینبوت ،الواحدة غافة. (اقرب الموارد). قال ابوزیدالغاف شجرة من العضاه الواحدة غافة، و هی شجرة نحوالقرظ شاکة حجازیة تنبت فی القفاف ... و قال صاحب العین الغاف نبوت
رودخانهلغتنامه دهخدارودخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هشتگانه ٔ بخش میناب از شهرستان بندرعباس واقع در شمال میناب . از شمال بدهستان گلاشکرد، از مشرق به دهستان رودان و از مغرب به دهستان احمدی محدوداست . ناحیه ای است کوهستانی و هوایی گرم دارد. آب
کهوراتلغتنامه دهخداکهورات . [ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را نوعی سبزی معنی کرده است . رجوع به دزی ج 2 ص 496 شود.
کهورستانلغتنامه دهخداکهورستان . [ ک َ رِ ] (اِ مرکب ) اراضیی که در آن کهور باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهور شود.
کهورکلغتنامه دهخداکهورک . [ ک َ رَ ] (اِخ )نام محلی در 369 هزارگزی کرمان و 158 هزارگزی زاهدان از راه شوره گز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کهورکهلغتنامه دهخداکهورکه .[ ک َ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، اِ) کورکا. کهورکا. رجوع به کورکا و تاریخ غازانی ص 57، 60، 64، 127، <span
پورکهورلغتنامه دهخداپورکهور. [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان سیاهو مرکزی شهرستان بندرعباس ، واقع در 108 هزارگزی شمال بندرعباس و سه هزارگزی شمال راه مالرو سیاهو به گهره . دارای 20 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
شاه کهورلغتنامه دهخداشاه کهور. [ ک َ ](اِخ ) دهی از دهستان بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. دارای 65 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و خرما و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).