کوبهلغتنامه دهخداکوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) هر چیز را گویند که بدان چیزی کوبند و عربان مدق گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آلت کوبیدن که به عربی آن را مدق گویند. (آنندراج ). هر چیز که بدان چیزها کوبند چون دسته ٔ هاون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span class="
کوبهلغتنامه دهخداکوبه . [ ک ُ ب ِ ] (اِخ ) کبه . شهری است در ژاپن ، واقع در جزیره ٔ هونشو، دارای 151000 تن سکنه و مرکز بزرگ صنعتی است . (فرهنگ فارسی معین ).
قوبعلغتنامه دهخداقوبع. [ ق َ ب َ ] (اِخ ) جایی است به عقیق مدینه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
قوبعلغتنامه دهخداقوبع. [ ق َ ب َ ] (ع اِ) بند شمشیر از سیم یا از آهن . || مرغی است سرخ پای . (منتهی الارب ).
قوبةلغتنامه دهخداقوبة. [ ق ُ وَ ب َ ] (ع ص ) مقیم و خانه نشین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). گویند: فلان ملی ٔ قوبة؛ ای ثابت الدار مقیم و این را درباره ٔ کسی گویند که از منزل بیرون نرود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || زن موی سترده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الم
کوبةلغتنامه دهخداکوبة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) دریغ و پشیمانی بر گذشته و فوت شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کؤبةلغتنامه دهخداکؤبة. [ ک ُ ءَ ب َ ] (ع اِ) ننگ و عار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و یقال : ما به کؤبة؛ ای عار و حیاء. (منتهی الارب ). آنچه از آن شرم کرده شود، یقال : ما فیه کؤبة. (از اقرب الموارد).
کوبه 1beaterواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای نواختن سازهای کوبهای که غالباً از چوب یا فلز ساخته میشود
کوبه 2tamper, coffee tamperواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای فشردن سابۀ قهوه در سبد قهوۀ دستگاه اسپرسو (espresso machine)
کوبهزنیbosing, bowsingواژههای مصوب فرهنگستانشیوهای برای شناسایی پدیدارهای مختلف در محوطههای باستانی با کوبیدن پا یا تخماق و شنیدن پژواک آن
کوبه کاریلغتنامه دهخداکوبه کاری . [ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) کتک کاری و کوفتگی و ضرب . (ناظم الاطباء).
کوبه کاریلغتنامه دهخداکوبه کاری . [ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) کتک کاری و کوفتگی و ضرب . (ناظم الاطباء).
کوبه 1beaterواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای نواختن سازهای کوبهای که غالباً از چوب یا فلز ساخته میشود
چهارآشکوبهلغتنامه دهخداچهارآشکوبه . [ چ َ / چ ِ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) ساختمانی که چهار طبقه داشته باشد. چهار مرتبه . چهار آشیانه .
سیرکوبهلغتنامه دهخداسیرکوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) هاون سنگی بزرگ است . (یادداشت بخط مؤلف ). جُواز. (فرهنگ اسدی ).
سرکوبهلغتنامه دهخداسرکوبه . [ س َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) از: سر + کوب (کوفتن ) + َه (نشانه ٔ اسم آلت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).گرز گران . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) : سخت سرکوفته دارندش و او نالد زارناله ٔ مرد ز سرکوبه ٔ
سرکوبهلغتنامه دهخداسرکوبه . [ س ِ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حمزه لو بخش خمین شهرستان محلات . دارای 546 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخانه ٔ چوگان . محصول آن غلات ، بنشن ، چغندر قند، پنبه ، انگور، بادام . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <s
مرکوبهلغتنامه دهخدامرکوبه . [ م َ ب َ ] (ع ص ،اِ) مرکوبة. تأنیث مرکوب که نعت مفعولی است از مصدر رکوب . رجوع به مرکوب شود. || مرکوب . مرکب . برنشستنی : مرکوبه ٔ خویشتن بدو دادتاگردن آهوان شد آزاد.نظامی .