کوته آستینلغتنامه دهخداکوته آستین . [ ت َه ْ ] (ص مرکب ) کوتاه آستین . کسی که آستینهای جامه اش کوتاه باشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه آستین شود. || کنایه از صوفی . (از فرهنگ فارسی معین ). صوفی ، گویا صوفیه آستین کوتاه داشته اند و یا نیم تنه ٔ پوستین کوتاه آستین می پوشیده اند. (یادداشت به خط
کوته آستینفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ بلندآستین و درازدست] دارای آستین کوتاه.۲. [مجاز] درویش و صوفی: ◻︎ به زیر دلق ملمع کمندها دارند / درازدستی این کوتهآستینان بین (حافظ: ۸۰۶).۳. ضعیف و ناتوان.
مرغ توفان دیومِدی ترسوDiomedea cautaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان با بدن سفید و سر خاکستری تیره که روی پر و دم آن سیاه و زیرش سفید است؛ منقار آن زرد است و لکهای تیره در بخش پایینیِ نوک آن وجود دارد
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) کته . مجموع بچه های یک حیوان در یک شکم ، در یک زه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درگیلکی ، هر یک از بچه های سگ و گربه و شغال و خرس و جز اینها را گویند. توله . و رجوع به کوته کردن شود.
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َه ْ ] (ص ) مخفف کوتاه . (آنندراج ). کوتاه . (فرهنگ فارسی معین ). کم طول . قصیر : زندگانی چه کوته و چه درازنه به آخر بمرد باید باز؟ رودکی .چرا عمر طاووس و درّاج کوته چرا مار و کرکس زِیَد در درازی .<b
کوتهیلغتنامه دهخداکوتهی . [ ت َ ] (حامص ) کوتاهی . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). قِصَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نسیم باد صبا دوشم آگهی آوردکه روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ.شب در بهار روی گذارد به کوتهی آن زلف
کوثةلغتنامه دهخداکوثة. [ ک َ ث َ ] (ع اِ) ارزانی و فراخ سالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خصب . (اقرب الموارد).
کوتاه آستینلغتنامه دهخداکوتاه آستین . (ص مرکب ) کوته آستین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوته آستین شود.
آستینلغتنامه دهخداآستین . (اِ)قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست . کُم ّ. (السامی فی الاسامی ). آستن . آستی : که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت که از باد کژآستین تر نگشت . فردوسی .شد از کار ایشان دلش پر ز بیم بپوشید ر
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) کته . مجموع بچه های یک حیوان در یک شکم ، در یک زه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درگیلکی ، هر یک از بچه های سگ و گربه و شغال و خرس و جز اینها را گویند. توله . و رجوع به کوته کردن شود.
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َه ْ ] (ص ) مخفف کوتاه . (آنندراج ). کوتاه . (فرهنگ فارسی معین ). کم طول . قصیر : زندگانی چه کوته و چه درازنه به آخر بمرد باید باز؟ رودکی .چرا عمر طاووس و درّاج کوته چرا مار و کرکس زِیَد در درازی .<b
دست کوتهلغتنامه دهخدادست کوته . [ دَ ت َه ْ ] (ص مرکب ) دست کوتاه . کوته دست . مخفف دست کوتاه . رجوع به دست کوتاه شود.
چاه کوتهلغتنامه دهخداچاه کوته . [ ت َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد «از متعلقات تون یا طبس است » (از مرآت البلدان ج 4 ص 134).
ساکوتهلغتنامه دهخداساکوته . [ ت َ / ت ِ ] (ع ص ) مرد بسیارخاموش . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). رجوع به ساکوت شود.
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) کته . مجموع بچه های یک حیوان در یک شکم ، در یک زه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درگیلکی ، هر یک از بچه های سگ و گربه و شغال و خرس و جز اینها را گویند. توله . و رجوع به کوته کردن شود.
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َه ْ ] (ص ) مخفف کوتاه . (آنندراج ). کوتاه . (فرهنگ فارسی معین ). کم طول . قصیر : زندگانی چه کوته و چه درازنه به آخر بمرد باید باز؟ رودکی .چرا عمر طاووس و درّاج کوته چرا مار و کرکس زِیَد در درازی .<b