کوزرلغتنامه دهخداکوزر. [ زَ ] (اِ) خوشه ٔ گندم و جوی را گویند که در وقت کوفتن خرمن خرد نشده باشد و بار دیگر بکوبند و آن را به عربی قصاله و قصامه خوانند (برهان ) (آنندراج ). در یزدی «کوزاره »، گندم از خوشه بیرون نیامده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || غربیلی که آهک و سنگریزه را بدان غربیل کنند. (
قوجورلغتنامه دهخداقوجور. (اِخ ) دهی است جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز، سکنه آن 153 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، حبوب و پنبه . شغل اهالی زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
قوجور بالالغتنامه دهخداقوجور بالا. (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 70 تن . آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات ، بزرک و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
کاجرلغتنامه دهخداکاجر. [ ] (هندی ، اِ) اسم هندی تخم زردک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسم هندی جزر است . (فهرست مخزن الادویه ). گزر. زردک . هویج . این کلمه در زبان اردو به صورت «گاجرا» آمده . رجوع بکاجرا و فرهنگ رازی ص 78شود.
کاجرلغتنامه دهخداکاجر. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است در دوفرسخی نسف (نخشب ) و عده ای از محدثین و ائمه از آنجا برخاسته اند. (انساب سمعانی ورق 470 الف ).
کوزراکلغتنامه دهخداکوزراک . [ ] (اِخ ) نام دهی است از تغزغز از پس کوه طفقان . (حدودالعالم چ دانشگاه ص 77).
کوزرانلغتنامه دهخداکوزران . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش سنجابی که در شهرستان کرمانشاهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کوزرهلغتنامه دهخداکوزره . [زَ رَ / رِ ] (اِ) مرغی باشد کوچک کبودرنگ و او بیشتر در آب می باشد. (برهان ) (آنندراج ). یک نوع پرنده ٔ آبی و کبودرنگ و کوچک . (ناظم الاطباء). مصحف کودره و گودره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کودره شود.
کوزراکلغتنامه دهخداکوزراک . [ ] (اِخ ) نام دهی است از تغزغز از پس کوه طفقان . (حدودالعالم چ دانشگاه ص 77).
کوزرانلغتنامه دهخداکوزران . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش سنجابی که در شهرستان کرمانشاهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کوزرهلغتنامه دهخداکوزره . [زَ رَ / رِ ] (اِ) مرغی باشد کوچک کبودرنگ و او بیشتر در آب می باشد. (برهان ) (آنندراج ). یک نوع پرنده ٔ آبی و کبودرنگ و کوچک . (ناظم الاطباء). مصحف کودره و گودره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کودره شود.