کوشاییلغتنامه دهخداکوشایی . (حامص ) جد. جهد. سعی . کوشش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوشا بودن : سدیگر چو کوشایی ایزدی که از جان پاک آید و بخردی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2
کوساءلغتنامه دهخداکوساء. [ ک َ ] (ع ص ) لمعة کوساء؛ پاره گیاه خشک درهم بر یکدیگر پیچیده . ج ، لماع کوس . (منتهی الارب ). درهم پیچیده ٔ بسیار گیاه . ج ، کوس . گویند: لماع کوس و کذلک رمال کوس ؛ ای متراکمة. (از اقرب الموارد).
کوشالغتنامه دهخداکوشا. (نف ) جد و جهد کننده و کوشش نماینده . (ناظم الاطباء). کوشنده . سعی کننده . مقابل تنبل و کاهل . (فرهنگ فارسی معین ). ساعی . جاهد. جادّ. مُجِدّ. جهدکننده در کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به هر کار کوشا بباید بدن به دانش نیوشا بباید شدن
قوسیالغتنامه دهخداقوسیا. (معرب ، اِ) نام دارویی است که آن را به عربی قسط خوانند و بوی صبر از وی می آید، بخور کردن آن در زیر دامن درد رحم را نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ). قسطبحری است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قسط شود.
تنآساییفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنبلی، تنپروری، کاهلی، لاقیدی ≠ کوشایی، تلاشگری، جهد ۲. رفاهجویی، رفاهطلبی