کولابلغتنامه دهخداکولاب . (اِ مرکب ) استخر و تالاب را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). به معنی آبگیر و استخر و تالاب که آب ایستاده باشد زیرا که کول ، گوی را گویند که در آن آب جمع آید و بایستد و آن را کیلو نیز گویند. (انجمن آرا): باقعة؛ مرغ برحذر که از ترس آنکه شکار گردد بر آبشخور فرودنیاید و از
کولابلغتنامه دهخداکولاب . (اِخ ) نام شهری و مدینه ای هم بوده است . (برهان چ کلکته ص 619). نام شهری . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کولان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به ماده ٔ قبل و کولان شود.
کولابلغتنامه دهخداکولاب . (اِخ ) نام ولایتی است از مضافات بدخشان که آن را ختلان گویند. (برهان چ کلکته ص 619). نام ولایتی از ملک بدخشان که ختلان نیز گویند. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کولان شهرکی پاکیزه در حدود ترک از ناحیتی به ماوراءالنهر. (از حاشیه ٔ برهان چ
قیلابلغتنامه دهخداقیلاب . (اِخ ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، سکنه ٔ آن 235 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون ، چغندر، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5</spa
قیلابلغتنامه دهخداقیلاب . (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش اندیمشک شهرستان دزفول . قرای آن در کوه و دامنه واقع گردیده است . این دهستان از 49 قریه ٔ بزرگ وکوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19هزار نفر است .شغل اهالی زراعت ، گله د
کلابلغتنامه دهخداکلاب . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است .آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات ، پشم ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالی و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6).
چاکر بیگ کولابیلغتنامه دهخداچاکر بیگ کولابی . [ ک َ ب َ گ ِ ] (اِخ ) مردی از اهالی «کولاب » (ولایتی در افغانستان ) که در سال 957 هَ . ق . با «میرزا کامران » (شاهزاده ای از سلسله ٔ شاهان افغانی ) از در مخالفت درآمد ومیرزا عسکری نامی را که میرزا کامران به جنگ وی فرستاده ب
مؤجللغتنامه دهخدامؤجل . [ م ُ ءَج ْ ج َ ] (ع اِ) کولاب و جایی که در آن آب گرد آمده باشد. (ناظم الاطباء). کولاب . ج ، مآجل . (منتهی الارب ، ماده ٔ اج ل ) (آنندراج ). مأجل . (منتهی الارب ).
منارک آبسنگیreef pinnacle, pinnacle reef, coral pinnacle, pinnacleواژههای مصوب فرهنگستانستون سنگی یا مرجانی منفرد و کوچکی که اغلب در نزدیکی سطح کولابِ خوست تشکیل میشود
مأجللغتنامه دهخدامأجل . [م َءْ ج َ ] (ع اِ) حوض آب . (مهذب الاسماء). کولاب مُؤَجَّل . ج ، مآجل . (منتهی الارب ). کولاب و تالاب . (ناظم الاطباء). جایی که آب در آن گرد آمده باشد. (از اقرب الموارد). استخر. کول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کیکولغتنامه دهخداکیکو. (اِ) به معنی تالاب و کولاب در رشیدی آمده . (آنندراج ). تالاب و آبگیر و کیلو. || چکاوک . (ناظم الاطباء).