کولاکلغتنامه دهخداکولاک . (اِ) به معنی دویم کولاب است که موجه ٔ عظیم باشد. (برهان ). به معنی کلاک یعنی موج بزرگ نوشته شده . (از آنندراج ). همان کلاک یعنی موج بزرگ . (فرهنگ رشیدی ). موجه ٔ عظیم . (ناظم الاطباء). || بعضی به معنی طوفان گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). افاده ٔ معنی طوفان نیز می کند. (آنن
کولاک زدنلغتنامه دهخداکولاک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کولاک کردن . (فرهنگ فارسی معین ). موج زدن . طوفان کردن و منقلب و متلاطم شدن امواج دریا : شود ز چشم پرآبم هزار کشتی غرق دمی که قلزم خوناب دل زند کولاک . وحشی (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع
کولاک کردنلغتنامه دهخداکولاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متلاطم شدن امواج دریا. (فرهنگ فارسی معین ). منقلب و طوفانی شدن دریا یا هوا که با برف و سرما همراه باشد. و رجوع به کولاک زدن شود. || در تداول عامه ، معرکه کردن . کار بزرگی انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ). عملی نمایان و شایان تحسین انجام دادن
قلعه کولاکلغتنامه دهخداقلعه کولاک . [ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 18 هزارگزی شمال بنجار و 11هزارگزی راه مالرو جلال آباد به زابل . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرم معتدل است . سکنه ٔ آن <span cla
بله قولاغلغتنامه دهخدابله قولاغ . [ ب َل ْ ل َ ] (ترکی ، ص مرکب ) (مرکب از بله + قولاغ ترکی بمعنی گوش ). بله گوش . که جانب وحشی لاله ٔ گوش او بیش از حد عادی شخ و ایستاده است . تنابزیست مردم قزوین را. بمزاح ، قزوینی . قزوینی بله قولاغ . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بله گوش شود.
کولاک زدنلغتنامه دهخداکولاک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کولاک کردن . (فرهنگ فارسی معین ). موج زدن . طوفان کردن و منقلب و متلاطم شدن امواج دریا : شود ز چشم پرآبم هزار کشتی غرق دمی که قلزم خوناب دل زند کولاک . وحشی (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع
کولاک کردنلغتنامه دهخداکولاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متلاطم شدن امواج دریا. (فرهنگ فارسی معین ). منقلب و طوفانی شدن دریا یا هوا که با برف و سرما همراه باشد. و رجوع به کولاک زدن شود. || در تداول عامه ، معرکه کردن . کار بزرگی انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ). عملی نمایان و شایان تحسین انجام دادن
قلعه کولاکلغتنامه دهخداقلعه کولاک . [ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 18 هزارگزی شمال بنجار و 11هزارگزی راه مالرو جلال آباد به زابل . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرم معتدل است . سکنه ٔ آن <span cla
کولاک زدنلغتنامه دهخداکولاک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کولاک کردن . (فرهنگ فارسی معین ). موج زدن . طوفان کردن و منقلب و متلاطم شدن امواج دریا : شود ز چشم پرآبم هزار کشتی غرق دمی که قلزم خوناب دل زند کولاک . وحشی (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع
کولاک کردنلغتنامه دهخداکولاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متلاطم شدن امواج دریا. (فرهنگ فارسی معین ). منقلب و طوفانی شدن دریا یا هوا که با برف و سرما همراه باشد. و رجوع به کولاک زدن شود. || در تداول عامه ، معرکه کردن . کار بزرگی انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ). عملی نمایان و شایان تحسین انجام دادن
قلعه کولاکلغتنامه دهخداقلعه کولاک . [ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 18 هزارگزی شمال بنجار و 11هزارگزی راه مالرو جلال آباد به زابل . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرم معتدل است . سکنه ٔ آن <span cla
سیهکولاکblack blizzardواژههای مصوب فرهنگستانواژهای محاورهای برای توفان گردوخاک مناطق مربوط به بخشهای جنوبی مرکز امریکا