کولیلغتنامه دهخداکولی . (اِ) کلی . (فرهنگ فارسی معین ). قسمی ماهی خرد پرتیغ. قسمی ماهی دریای خزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلی شود. || نوعی ماهی که در چاه بهار می خورند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کولیلغتنامه دهخداکولی . (اِخ ) دهی از دهستان کوشه که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کولیلغتنامه دهخداکولی . (حامص ) سواری روی کول و پشت . (فرهنگ فارسی معین ). در تداول کودکان در بازی ، سواری بر پشت کسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عمل کول کردن را گویند. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).- کولی دادن ؛ کسی را بر کول و پشت خود سوار کردن . (فرهنگ
کولیلغتنامه دهخداکولی . [ ک َ / کُو ] (ص نسبی ، اِ) کاولی = کابلی ؟ (فرهنگ فارسی معین ). لولی . (آنندراج ). لولی . لوری . غربال بند. قره چی . غرچی . غربتی . چینگانه . زط. زرگر کرمانی . سوزمانی . زنگاری . فیوج . فیج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام گروهی صحر
کولیفرهنگ فارسی عمید۱. مردمچادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فالبینی، و فروش سبد میپردازند؛ لوری؛ لولی؛ غرشمال؛ قرشمال.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] کسی که داد و فریاد بیهوده میکند؛ بیشرم.
نمودار کلـ کلCole-Cole plotواژههای مصوب فرهنگستاننموداری که در آن پاسخ ناهمفاز بهصورت تابعی از پاسخ همفاز در بسامدهای متوالی ترسیم میشود
کولیجلغتنامه دهخداکولیج . (اِخ ) دهی از دهستان ژاوه رود که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کولیتلغتنامه دهخداکولیت . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح پزشکی ) ورم مخاط روده ٔ فراخ که معمولاً با عوارض دفع بلغم و خون و چرک همراه است . ورم قولون . (فرهنگ فارسی معین ).
کولیارلغتنامه دهخداکولیار. (اِخ ) دهی از دهستان مشکین باختری که در بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع است و 264 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کولیدنلغتنامه دهخداکولیدن . [ دَ ] (مص )با ثانی مجهول ، به معنی کندن و کاویدن زمین باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در گنابادی می کوله به معنی می کند کَولیدن َ، کولش به معنی شیار کردن ، در کردی کولن به معنی حفر کردن ، حک کردن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). کندن زمین . حفر کردن . (فرهنگ
کولیجلغتنامه دهخداکولیج . (اِخ ) دهی از دهستان ژاوه رود که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کولیتلغتنامه دهخداکولیت . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح پزشکی ) ورم مخاط روده ٔ فراخ که معمولاً با عوارض دفع بلغم و خون و چرک همراه است . ورم قولون . (فرهنگ فارسی معین ).
کولی بازیلغتنامه دهخداکولی بازی . [ ک َ /کُو ] (حامص مرکب ) کولیگری . رجوع به کولیگری شود.- کولی بازی درآوردن ؛ کولیگری کردن . رجوع به کولیگری شود.
کولی خانهلغتنامه دهخداکولی خانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ کولیان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کولی (معنی اول ) شود. || جای پر ازدحام و هیاهو. (فرهنگ فارسی معین ).
کولی قرشماللغتنامه دهخداکولی قرشمال . [ ک َ / کُو ق ِ رِ ] (اِ مرکب ) نام طایفه ای از کولیها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کولی شود. || (ص مرکب ) دشنام گونه ای است به زن یا دختری که بسیار داد و فریاد کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کولی (معنی دوم )
حسامی قراکولیلغتنامه دهخداحسامی قراکولی . [ ح ُ ی ِ ق َ ] (اِخ ) از شاعران خوارزم است . و قراکول از نواحی بخارا است ، احوالش را سام میرزا در تحفه و آذر در آتشکده یاد کرده و هدایت در ریاض العارفین گوید: 63 سال بزیست و در 923 هَ .ق . در
جندکولیلغتنامه دهخداجندکولی . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 54هزارگزی شمال خاوری کیاسر و 8هزارگزی پابند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری و دارای 40
خروس کولیلغتنامه دهخداخروس کولی . [ خ ُ ک َ / کُو ] (اِمرکب ) مرغی است حلال گوشت و ازجمله ٔ طیور وحشی می باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
کرکولیلغتنامه دهخداکرکولی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد. کوهستانی و گرمسیر است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).