کوهانلغتنامه دهخداکوهان . (اِ) به معنی زین اسب است . (برهان ). در برهان گفته به معنی زین اسب است . (آنندراج ) (انجمن آرا). زین اسب . (ناظم الاطباء). || آنچه از پشت شتر و گاو برآمده هم کوهان می گویند، لیکن به طریق مجاز. (برهان ). آنچه بر پشت شتر و گاو برآید هم بر طریق مجاز گویند. (آنندراج ) (ان
کوهانلغتنامه دهخداکوهان . (اِخ ) دهی از بلوک کلاته ٔ دهستان مرکزی بخش میامی که در شهرستان شاهرود واقع است و 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کوهانلغتنامه دهخداکوهان . (اِخ ) دهی از دهستان براآن که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 101 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کوهانلغتنامه دهخداکوهان . (اِخ ) دهی از دهستان کرون که در بخش نجف آباد شهرستان اصفهان واقع است و 484 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کوهانلغتنامه دهخداکوهان . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان جمعآبرود که در بخش حومه ٔ شهرستان دماوند واقع است و 325 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
قوعانلغتنامه دهخداقوعان . [ ق َ وَ ] (ع مص )لنگیدن و خمیدن یا آزمند گشنی گردیدن . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || سپس ماندن و سپسایگی رفتن . (منتهی الارب ). قاع فلان ؛ نکص و خنس . (از اقرب الموارد). سپس ماندن و سپسایگی رفتن . (آنندراج ).
پیچیده کوهانلغتنامه دهخداپیچیده کوهان . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دارای کوهانی نیک بررسته : علوف السنام ؛ پیچیده کوهان که گویی بچادر بسته . (منتهی الارب ).
کوه کوهانلغتنامه دهخداکوه کوهان . (ص مرکب ) گاو و یا شتری که کوهان وی مانند کوه باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ کوهان . (فرهنگ فارسی معین ) : فرستاده برجدری آمد برون یکی بادپی کوه کوهان هیون . اسدی .جمازه ٔ راهرو، کوه کوه
عقار کوهانلغتنامه دهخداعقار کوهان . [ ع ُ رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دوائی است ، آن را به لفظ دیگر عاقرقرحا خوانند و به عربی عودالفرج گویند. عقرکوهان . (برهان ) (آنندراج ). عاقرقرحا. (الفاظ الادویة) (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رأس کهن .
کوهانستانلغتنامه دهخداکوهانستان . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماربین که در بخش سده ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 1325 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کوهانکلغتنامه دهخداکوهانک . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک شرقی که در بخش مرکزی شهرستان دزفول واقع است . 300 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ عشایر بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کوهانیلغتنامه دهخداکوهانی . (اِخ ) دهی از دهستان بالا که در شهرستان نهاوند واقع است و 1455 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
پیچیده کوهانلغتنامه دهخداپیچیده کوهان . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دارای کوهانی نیک بررسته : علوف السنام ؛ پیچیده کوهان که گویی بچادر بسته . (منتهی الارب ).
کوه کوهانلغتنامه دهخداکوه کوهان . (ص مرکب ) گاو و یا شتری که کوهان وی مانند کوه باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ کوهان . (فرهنگ فارسی معین ) : فرستاده برجدری آمد برون یکی بادپی کوه کوهان هیون . اسدی .جمازه ٔ راهرو، کوه کوه
سدیفلغتنامه دهخداسدیف . [ س َ ] (ع اِ) پیه کوهان . (آنندراج ) (منتهی الارب ). فربهی کوهان . (مهذب الاسماء). || کوهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کوهانستانلغتنامه دهخداکوهانستان . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماربین که در بخش سده ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 1325 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کوهانکلغتنامه دهخداکوهانک . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک شرقی که در بخش مرکزی شهرستان دزفول واقع است . 300 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ عشایر بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کوهانیلغتنامه دهخداکوهانی . (اِخ ) دهی از دهستان بالا که در شهرستان نهاوند واقع است و 1455 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
پیچیده کوهانلغتنامه دهخداپیچیده کوهان . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دارای کوهانی نیک بررسته : علوف السنام ؛ پیچیده کوهان که گویی بچادر بسته . (منتهی الارب ).
خردکوهانلغتنامه دهخداخردکوهان . [ خ ُ ] (ص مرکب ) اشتری که کوهان آن خرد است . اَعَرّ. (یادداشت بخط مؤلف ).
ماه ابر کوهانلغتنامه دهخداماه ابر کوهان . [ اَ ب َ ] (اِ مرکب ) از آهنگهای موسیقی است . و رجوع به ماه برکوهان شود.
ماه برکوهانلغتنامه دهخداماه برکوهان . [ ب َ ] (اِ مرکب ) نوایی است که خنیاگران بزنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 355). نام لحنی باشد از مصنفات باربد و آن لحن بیست ویکم است از سی لحن باربد. (برهان ). نام لحنی است ازسی لحن باربد، مطرب پرویز. (انجمن آرا) (آنندراج ). ماه ا
کوه کوهانلغتنامه دهخداکوه کوهان . (ص مرکب ) گاو و یا شتری که کوهان وی مانند کوه باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ کوهان . (فرهنگ فارسی معین ) : فرستاده برجدری آمد برون یکی بادپی کوه کوهان هیون . اسدی .جمازه ٔ راهرو، کوه کوه