کوچه گردلغتنامه دهخداکوچه گرد. [ چ َ / چ ِ گ َ] (نف مرکب ) آن که در کوچه ها بگردد و اکثر این قسم مردم رند و حسن پرست و تماشایی می باشند. (آنندراج ). آن که در محله ها و کوچه ها گردد (غالباً این نوع کسان رند و حسن پرست اند). (فرهنگ فارسی معین ) :</
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
کوه کوهلغتنامه دهخداکوه کوه . (ق مرکب ) بسیار زیاد. فراوان . (فرهنگ فارسی معین ). از سر تا پا. (ازآنندراج ). کوه تاکوه . (ناظم الاطباء). پشته پشته . تپه تپه . برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند : تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمه ٔ خون ز هر دو گروه . <p cla
کوچه گردیلغتنامه دهخداکوچه گردی . [ چ َ / چ ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت کوچه گرد. محله گردی . (فرهنگ فارسی معین ).- امثال : یا کوچه گردی می شود یا خانه داری ؛ به سرزنش به زنانی که بسیار به مهمانی و گردش
کیفاللغتنامه دهخداکیفال .(ص ) مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی ، نون هم آمده است . (برهان ). شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد. (جهانگیری ). مردم رند و آزاد کوچه گرد و مصاحب اوباش و خراباتی و معربد و باده پرست و زن پرست . (نا
زقاقیلغتنامه دهخدازقاقی . [ زُ قی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به زقاق که کوچه و برزن باشد، یعنی مردم کوچه گرد و بی سر و پا. (ناظم الاطباء).
خانه گردلغتنامه دهخداخانه گرد. [ ن َ / ن ِ گ َ ](نف مرکب ) کسی که در یک خانه قرار نگیرد و از این خانه به خانه ٔ دیگر رود، کوچه گرد. متحرک : همی رفتند و می گفتند کاندرحسن فرد است این مه سینه نشین است این نه ماه خانه گرد است این .<br
بدللغتنامه دهخدابدل . [ ب ُ دُ ] (اِ) جمعی است سر و پا برهنه که آن را در هند بودله گویند و زن فاحشه ٔ کوچه گرد را بودلی . (آنندراج ) : همه رفعت مآب لیک دنی همه فطرت مآب لیک بدل . فوقی [ در هجو ابنای زمان ] (از آنندراج ).ورجوع به م
کوچهلغتنامه دهخداکوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) محله و برزن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعضی گویند به معنی برزن است که به عرب محله خوانند. (برهان ).محله ٔ کوچک . برزن . (فرهنگ فارسی معین ) : پس در این کوچه نیست راه شماراه اگر
کوچهلغتنامه دهخداکوچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنگاور که در بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کوچهلغتنامه دهخداکوچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرعبدی که در بخش دستیاری شهرستان چاه بهار واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کوچهفرهنگ فارسی عمیدراه باریک میان شهر یا ده.⟨ کوچه دادن: (مصدر لازم) [مجاز] راه باز کردن مردم برای عبور کسی؛ راه دادن.
سلامت کوچهلغتنامه دهخداسلامت کوچه . [ س َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) استحکامات لشکری و جنگی . (ناظم الاطباء). مورچال . (آنندراج ).
شاه کوچهلغتنامه دهخداشاه کوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) کوچه ٔ بزرگ که کوچه های کوچک دیگر بدان پیوندد. (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح بنایان راه بزرگ کوره در زیر حمام که سایر راه ها بدان متصل شود. (یادداشت مؤلف ).
کوچهلغتنامه دهخداکوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) محله و برزن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعضی گویند به معنی برزن است که به عرب محله خوانند. (برهان ).محله ٔ کوچک . برزن . (فرهنگ فارسی معین ) : پس در این کوچه نیست راه شماراه اگر
کوچهلغتنامه دهخداکوچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنگاور که در بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کوچهلغتنامه دهخداکوچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرعبدی که در بخش دستیاری شهرستان چاه بهار واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).