ترجمه مقاله

کوک

kuk

بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه می‌زنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند.
⟨ کوک زدن: (مصدر متعدی) بخیه زدن؛ به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن.
⟨ کوک شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خشمناک شدن.
⟨ کوک کردن: (مصدر متعدی)
۱. (موسیقی) مرتب کردن و هماهنگ ساختن آلات موسیقی.
۲. پیچاندن فنر ساعت که به کار بیفتد.

۱. منظم، میزان
۲. بخیه
۳. انتیم، سازگار
۴. روبهراه، روشن
۵. تحریک، خشمگین، عصبی، غضبناک
۶. گنبد
۷. کوکنار
۸. کاهو
۹. آبی، کبود

ترجمه مقاله