کوکالغتنامه دهخداکوکا. [ ک ُ ] (اِ) نامی است اسپانیولی که از زبان بومیان آرژانتینی گرفته شده است . درختچه ای است از گیاهان بومی پرو که از آن کوکائین تهیه کنند. مدخل استخراج شده از برگ این گیاه را هم نامند. (از لاروس ). درختچه ای است به ارتفاع بین یک تا سه متر از تیره ٔ کتانیان ، دارای ریشه ها
کوکالغتنامه دهخداکوکا.[ ک َ ] (هزوارش ، اِ) بر وزن و معنی غوغا باشد که صدا و آواز بسیار بلند است . (برهان ). به معنی آواز بلندو در فرهنگ رشیدی به ضم نوشته . اصح به فتح است ، زیرا که این همان غوغا و فریاد است که غین با کاف تبدیل یافته چنانکه کیقباد (ظ: قباد) کواد شده ... و به کاف فارسی بهتر اس
کوکافرهنگ فارسی عمیددرختچۀ بومی امریکای جنوبی با گلهای کوچک و زرد که از برگهای آن کوکائین استخراج میشود.
کوکافرهنگ فارسی معین(کُ) [ فر. ] (اِ.) درختچه ای از تیرة کتانیان که از برگ های آن در امور پزشکی استفاده می شود و کوکایین هم از آن گرفته می شود. برگ های خشک شدة آن مانند چای است و هنگام جویدن اثری مانند توتون دارد.
کوکیالغتنامه دهخداکوکیا. [ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع است و 358 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قوقیالغتنامه دهخداقوقیا. [ ] (سریانی ، اِ) حیوانی بحری که مسمی به قوقی است . (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قوقی شود.
حب قوقایالغتنامه دهخداحب قوقایا. [ ح َب ْب ِ ] (اِ مرکب ) یا حب القوقایا. حب جالینوس . صاحب تحفه گوید: حب قوقایا خلطهای غلیظ لزج را دفع کند و صداع و سدر و دوار را نفع دهد. صفت آن : صبر سقوطری و عصاره ٔ افسنتین یا برگ او و مصطکی از هر یک دو درم ، سقمونیا و تخم حنظل از هر یک درمی ، همه را کوفته و بی
کوکانلغتنامه دهخداکوکان . (اِخ ) دهی از دهستان جعفرآباد فاروج که در بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کوکاةلغتنامه دهخداکوکاة. [ ک َ ] (ع ص ) پست بالا. (منتهی الارب ). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کوکائینلغتنامه دهخداکوکائین . [ ک ُ ] (اِ) ماده ٔ سمی مخدر که از گیاه کوکا گرفته می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).مأخوذ از کلمه ٔ کوکا. آلکالوییدی است که از برگ درختچه ٔ کوکا به دست آورند و یکی از داروهای بی حس کننده ٔ موضعی است ، ولی استعمال ممتد این دارو منتهی به اعتیاد شدید می گردد. (از ل
کوکانلغتنامه دهخداکوکان . (اِ) ساز و برگ استادان گازر را گویند. (برهان ). دست افزاری است مر گازران را. (آنندراج ). دست افزار گازر. و در نسخه ٔ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده . (فرهنگ رشیدی ). دست افزاری باشد مر گازران را. (فرهنگ جهانگیری ). ساز و برگ گازرگر. (ناظم الاطباء).
کوکانلغتنامه دهخداکوکان . (اِخ ) دهی از دهستان تفرش که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). از رستاق طبرش . (تاریخ قم ص 118 و <span class="h
کوکانلغتنامه دهخداکوکان . (اِخ ) دهی از دهستان جعفرآباد فاروج که در بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کوکاةلغتنامه دهخداکوکاة. [ ک َ ] (ع ص ) پست بالا. (منتهی الارب ). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کوکائینلغتنامه دهخداکوکائین . [ ک ُ ] (اِ) ماده ٔ سمی مخدر که از گیاه کوکا گرفته می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).مأخوذ از کلمه ٔ کوکا. آلکالوییدی است که از برگ درختچه ٔ کوکا به دست آورند و یکی از داروهای بی حس کننده ٔ موضعی است ، ولی استعمال ممتد این دارو منتهی به اعتیاد شدید می گردد. (از ل
کوکانلغتنامه دهخداکوکان . (اِ) ساز و برگ استادان گازر را گویند. (برهان ). دست افزاری است مر گازران را. (آنندراج ). دست افزار گازر. و در نسخه ٔ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده . (فرهنگ رشیدی ). دست افزاری باشد مر گازران را. (فرهنگ جهانگیری ). ساز و برگ گازرگر. (ناظم الاطباء).
کوکانلغتنامه دهخداکوکان . (اِخ ) دهی از دهستان تفرش که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). از رستاق طبرش . (تاریخ قم ص 118 و <span class="h
شبکوکالغتنامه دهخداشبکوکا. [ ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شبکو. شبکوک . شبکوکه . به معنی شبکوک است که گدایی بالای منار باشد. (برهان قاطع) : به شاخ گلبنان آن شوریده بلبل چه شبکوکا زند تا صبح کوکا. غضایری رازی .و رجوع به شبکو و شبکوک شود.