کویشلغتنامه دهخداکویش . [ ک َ ] (اِ) ظروف و اوانی دوغ و ماست را گویند. کویشه . (برهان ) (آنندراج ). کویشه . خنوری که در آن دوغ و ماست ریزند و مسکه از آن گیرند. (ناظم الاطباء). شیرزنه . (مجمل اللغه ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابریج . مخض . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کویشه . گویس . گ
برشکاری قوسی کربنیcarbon arc cutting, CACواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن از الکترود کربنی استفاده میشود
برشکاری قوسی هواکربنیair carbon arc cutting, CAC-A, AC-Aواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن گرمای حاصل از الکترود کربنی و فلز، با دمیدن هوای فشرده و زدودن فلز مذاب ایجاد میشود
راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
قوش قوشلغتنامه دهخداقوش قوش . (ع اِ صوت )زجری است مر کلب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).کلمه ای است که بدان سگ را رانند. (ناظم الاطباء).
قوش خزاعی قوش کهنهلغتنامه دهخداقوش خزاعی قوش کهنه . [ خ َ ک ُ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندکلی بخش سرخس شهرستان مشهد، سکنه ٔ آن 700 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی آنجا زراعت ، مالداری و قالیچه و کرباس بافی
کویشاهلغتنامه دهخداکویشاه . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خمام در شهرستان رشت که 1215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کویشهلغتنامه دهخداکویشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ) کویش . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). رجوع به کویش شود.
بازآورد کردنلغتنامه دهخدابازآورد کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معذرت خواستن . عذر قبول کردن از کسی . (ناظم الاطباء) : گفتم از کویش روم بازآمدم با صد نیازهر که گوید ناسزائی بازآوردی کند.کاتبی (از فرهنگ ضیاء).
یغمای قمیلغتنامه دهخدایغمای قمی . [ ی َ ی ِ ق ُ ](اِخ ) به شیرین تکلمی موصوف بود. بیت زیر از اوست :به چنگال هما نگذاشت مشت استخوان من سگ کویش به جا آورد رسم آدمیت را.(از صبح گلشن ص 616).
دادخواهی کردنلغتنامه دهخدادادخواهی کردن . [ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) تظلم کردن . قصه برداشتن . شکایت بردن . دادخواستن . دادجستن : برسر کویش قیامت دادخواهی میکندمشت خاکی هم زما بر چهره بودی کاشکی .سالک قزوینی (ا
حیدر تونیانیلغتنامه دهخداحیدر تونیانی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) درویش حیدر تونیانی ، از شاعران قلندرپیشه است ، موسیقی را خوب میداند. این مطلع او راست :چه روم کعبه که بینم در و دیوار آنجامن و کویش که بود لذت دیدار آنجا.رجوع به مجالس النفایس ص 167 شود.
کویشاهلغتنامه دهخداکویشاه . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خمام در شهرستان رشت که 1215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کویشهلغتنامه دهخداکویشه . [ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ) کویش . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). رجوع به کویش شود.