کژدمهلغتنامه دهخداکژدمه . [ ک َ دُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) (ظاهراً: کژ + دم + َه ،پسوند نسبت و اتصاف ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام ورمی است به سرخی مایل و آن در اطراف ناخن پیدا میشود و به عربی داحس گویند. (آنندراج ). کژدمک است که در بن ناخن پیدا میشود و عظیم د
کیدمهلغتنامه دهخداکیدمه . [ک َ دَ م َ ] (اِخ ) جایگاهی است در مدینه و سهم عبدالرحمن بن عوف از بنی نضیر می باشد. (از معجم البلدان ).
کدمةلغتنامه دهخداکدمة. [ ک َ دَ م َ ] (ع اِ) جنبش . یقال سمعت کدمته . (منتهی الارب ).جنبش و حرکت . یقال ما به کدمة؛ نیست در آن جنبشی . (ناظم الاطباء). حرکت . (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
کدمةلغتنامه دهخداکدمة. [ ک َ دِ م َ ] (ع ص ) بز درشت و ستبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کدمةلغتنامه دهخداکدمة. [ ک َ م َ ] (ع اِ) مصدر مرة. (از اقرب الموارد). || داغ و نشان . یقال ماللبعیر کدمة؛اذالم یکن به اثرة ولا وسم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) .
قدمةلغتنامه دهخداقدمة. [ ق َ دَ م َ ] (ع اِ) گوسفندی که جلوتر از گوسفندان دیگر به چرا میرود. (از المنجد).
عقربکفرهنگ فارسی عمید۱. =عقربه۲۲. (پزشکی) زخم و ورم دردناکی که در سر انگشت پیدا میشود؛ التهاب حاد و چرکی ناخن که گاه به اطراف سرایت میکند و باعث افتادن ناخن میشود؛ کژدمک؛ کژدمه.
ابودحاسلغتنامه دهخداابودحاس . [ اَ دِ ] (ع اِ مرکب ) داحِس . کژدُمه . داحوس .گوشه . عقربک . خوی درد. ناخن پال . ناخن خواره . و آن ورمی دردناک است که بر سر انگشت نزدیک ناخن پدید آید.
ناخن خوارهلغتنامه دهخداناخن خواره . [ خ ُ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ناخن پال . داخس . (ناظم الاطباء) . ورمی باشد مایل به سرخی نزدیک به ناخن که درد عظیم کند و او را کژدمه نیز خوانند. و به عربی داخس گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (شعور
خوی دردلغتنامه دهخداخوی درد. [ خ ِ دَ ] (اِ مرکب ) بیماری در انگشتان که بتازی داحس گویند. (ناظم الاطباء). نام مرضی است و آن چنان باشد که اطراف انگشت پخته شود و چرک کند و گاهی باشد که ناخن بیفتد و آنرا در عربی داحس گویند. (برهان قاطع). گوشه . ناخن خواره . درد ناخن . کژدمه . عقربک . کژدمک . میشک .