کژمژزبانلغتنامه دهخداکژمژزبان . [ ک َ م َ زَ ] (ص مرکب ) طفلی را گویند که نو به سخن درآمده زبانش به کلمات فصیح جاری نشده باشد. (آنندراج ). کودکی که تازه بسخن آمده و زبانش به کلمات درست و فصیح روان نشده باشد. (برهان ) (انجمن آرا). آنکه زبانش در تکلم گیرد یعنی بعض حروف را از مخرج آن نتواند ادا کرد
کژمژزبانفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که زبانش لکنت دارد و نمیتواند درست حرف بزند.۲. کودکی که بهتازگی سخنگفتن را یاد گرفته است: ◻︎ طفل چهل روزۀ کژمژزبان / پیر چهلساله بر او درسخوان (نظامی۱: ۳۶).
کژمژزبانیلغتنامه دهخداکژمژزبانی . [ ک َ م َ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی کژمژزبان . || لکنت . لُثغَت . (یادداشت مؤلف ).
کژمژزبانیلغتنامه دهخداکژمژزبانی . [ ک َ م َ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی کژمژزبان . || لکنت . لُثغَت . (یادداشت مؤلف ).
زبان شکستهلغتنامه دهخدازبان شکسته . [ زَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کژمژزبان . لال پتی : گویی زبان شکسته و گنگ است بت تراترکان همه شکسته ز بانگ تواند نون . عماره .رجوع به ناظم الاطباء ذیل شکسته زبا
درس خوانلغتنامه دهخدادرس خوان . [ دَ خوا / خا ] (نف مرکب ) درس خواننده . خواننده ٔ درس . آنکه درس خواند. شاگرد را گویند و شخصی که پیش کسی چیزی بخواند. (برهان ). شاگرد. (شرفنامه ٔمنیری ). محصل . (ناظم الاطباء). علم خوان : آدم به گاهواره
الکنلغتنامه دهخداالکن . [ اَ ک َ ] (ع ص ) کندزبان . (دهار) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). مؤنث آن لَکناء. (مهذب الاسماء). ج ،لُکن . (المنجد). کندزبان درمانده بسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکسته زبان . (مهذب الاسماء). تمنده . (صحاح الفرس ). آنکه زبانش در سخن گرفته شود.
شکسته زبانلغتنامه دهخداشکسته زبان . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ زَ ] (ص مرکب ) الکن . گرفته زبان . (ناظم الاطباء). آنکه زبان فصیح ندارد یا لکنت داشته باشد.(آنندراج ). الثغ. الکن . آنکه ادای حروف از مخارج بخوبی نتواند و دال را بجای کاف و لام را بجای راء و مانند آن تلفظ کند.
کج مجلغتنامه دهخداکج مج . [ ک َ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بسیار خمیده و معوج . (ناظم الاطباء). کج و کوله . کج و معوج .- کج مج رفتن ؛ معوج و ناراست رفتن . (ناظم الاطباء) : کج مج می رود این چرخ بسی بی تاب است پشت آئینه ٔ افلاک مگر سیما
کژمژزبانیلغتنامه دهخداکژمژزبانی . [ ک َ م َ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی کژمژزبان . || لکنت . لُثغَت . (یادداشت مؤلف ).