کیاخنلغتنامه دهخداکیاخن . [ ک َ خ َ ] (ص ، ق ) آهستگی و نرمی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 362). آهستگی و استواری و نرمی . (فرهنگ رشیدی ). به معنی آهسته رفتن و به آهستگی و استواری و نرمی و همواری کاری کردن باشد. (برهان ). به معنی نرمی و آهستگی و همواری آمده .(آنند
کیاخنفرهنگ فارسی عمیدنرمی؛ آرامی؛ آهستگی: ◻︎ درنگ آر ای سپهر چرخوارا / کیاخنترت باید کرد کارا (رودکی: ۵۴۷).
کوخانلغتنامه دهخداکوخان . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهر ویران که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
چرخ وارلغتنامه دهخداچرخ وار. [ چ َ ] (ص مرکب ) مانند چرخ . چرخ مانند. چرخ وش . آنچه همچون چرخ حرکت دوری کند. شبیه به چرخ در حرکت و گردش . دوار مثل چرخ : درنگ آر ای سپهر چرخ واراکیاخن ترت باید کرد کارا. رودکی (از فرهنگ اسدی ).|| آسمان
کناخنلغتنامه دهخداکناخن .[ ] (ص ) مخالف و ناهموار بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سراپای بعضی و بعضی کناخن (کذا) . عمعق (یادداشت ایضاً).در لسان العجم شعوری کیاکن را بنقل از مجمع به همین معنی آورده و گمان
گیاخنلغتنامه دهخداگیاخن . [گ َ خ َ ] (ص ، اِ) آهسته رفتن . (صحاح الفرس ). به نرمی و آهستگی و استواری کاری انجام دادن . (از فرهنگ رشیدی ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ملایمت و مدارا. احتیاط : درنگ آر، ای سپهر [ چرخ ] واراگیاخن
ژغارلغتنامه دهخداژغار. [ ژَ ] (اِ) سختی . (برهان ). مقابل سستی . استحکام . درشتی . صلابت . || سختی و محنت . (آنندراج ). || گیاهی که بدان جامه رنگ کنند. (برهان ). زغار. (آنندراج ). رجوع به زغار شود. || غازه . (آنندراج ). || زنگ و چرک فلزات : توشان زیر زمین فرسوده کر
آردنلغتنامه دهخداآردن . [ دَ ] (مص ) مخفف آوردن ، چون تانستن مخفف توانستن . این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است : درنگ آرا سپهر چرخ واراکیاخن تَرْت باید کرد کارا. رودکی .لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن بنزد من آ