کیارنگلغتنامه دهخداکیارنگ . [ ک َ رَ ] (ص مرکب ) رنگ پاکیزه و لطیف . (برهان ) (آنندراج ). رنگ پاک و پاکیزه و لطیف . (ناظم الاطباء). || به معنی سفید هم آمده است .(برهان ) (آنندراج ). سفید. (اوبهی ) (ناظم الاطباء).
کارنگلغتنامه دهخداکارنگ . [ رَ ] (ص ) صاحب طرب . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). || چرب زبان . (جهانگیری ). چرب زبان و زبان آور. (برهان ) (آنندراج ). فصیح .
کارنیلغتنامه دهخداکارنی . (اِخ ) (عید...) نام عیدی در یونان قدیم که نه روز طول میکشید. (از ایران باستان چ 1 ص 779).
وشیلغتنامه دهخداوشی . [وَ / وَش ْ شی ] (ص نسبی ، اِ) از مردم وش . اهل وش . || ساخته ٔ شهر وش . (فرهنگ فارسی معین ). || جنسی از جامه های فاخر منسوب به شهر وش . نوعی از جامه ٔ ابریشمی . (غیاث اللغات ). قماش لطیفی است که در شهر وش بافند، و به تشدید ثانی هم به ن
کیلغتنامه دهخداکی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مَلِک باشد...(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 516). پادشاه بلندقدر و بزرگ مرتبه را گویند. (صحاح الفرس ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جبار. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت ایضاً): کیقباد.