کیانلغتنامه دهخداکیان . [ کیا ] (اِ) ستاره و کوکب . (برهان ) (ناظم الاطباء). ستاره . (اوبهی ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بارخدایی که کجا رای تو باشدخورشید درخشنده نماید چو کیانی . فرخی (از یادداشت ایضاً).|| نقطه ٔ پرگار را
کیانلغتنامه دهخداکیان . (ع مص ) بودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کَون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کَون شود. || هست شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حادث شدن . (از اقرب الموارد).
کیانلغتنامه دهخداکیان . (ادات استفهام ، ضمیر استفهامی ) جمع «که » برای استفهام ذوی العقول است . (آنندراج ). ج ِ کی ، یعنی چه کسان ، و کیانند، یعنی چه کسانند. (ناظم الاطباء). ج ِ که (= کی ). چه کسان . (فرهنگ فارسی معین ) : بین که به زنجیر کیان را کشیدهرکه در او
کیانلغتنامه دهخداکیان . (ع اِ) ج ِ کون . کونها. موجودات . (از ناظم الاطباء). هستی ها. وجودها. (فرهنگ فارسی معین ).- کیان ثلاثه ، کیان الثلاثة ؛ به اصطلاح حکما، روح و نفس و جسد و به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، کون روحانی و کون نفسانی و کون جسمانی . (ناظم الاطباء). در اصط
کیانلغتنامه دهخداکیان . (معرب ، اِ) طبیعت ، وگویا این کلمه سریانی است . (از اقرب الموارد). طبع،و بدان نامیده شده کتاب سمعالکیان و به سریانی شمعاکیانا گویند. (مفاتیح ، ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرشت . (مهذب الاسماء). طبیعت . جوهر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : جم
پوشَن چاهwell casing, casingواژههای مصوب فرهنگستانلولهای با قطر زیاد از فلز یا پلاستیک یا الیاف که آن را همزمان یا پس از حفاری در چاه گمانه قرار میدهند و با سیمان به دیوارههای چاه میچسبانند تا مانع از ریزش چاه یا هدررفت گل حفاری یا ورود سیالهای دیگر به درون سازندهای تراوا شود
پیت کتابیjerry can/jerrycan/jerri canواژههای مصوب فرهنگستانگُنجایهای پلاستیکی یا فلزی، با سطحِمقطع مستطیلشکل یا چندضلعی و اضلاع تخت که برای انبار کردن و حمل مایعات کاربرد دارد
قوطی کلیددارkey-opening can, Packer's canواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قوطی کنسرو که با استفاده از کلید مخصوصی که بر روی آن است باز میشود
قان قانلغتنامه دهخداقان قان . (مغولی ، اِ) ریشه ٔ کلمه ٔ خاقان است و آن مخفف قان قانات است و لقبی است مخصوص شاهان و بزرگان مغول . (النقود العربیه ص 134).
کیانتلغتنامه دهخداکیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) پذیرفتاری . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیانة شود.
کیانستانلغتنامه دهخداکیانستان . [ ک َ / کیا ن ِ ] (اِ مرکب ) عالم جبروت . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
کیانالغتنامه دهخداکیانا. [ ک َ / کیا ] (سریانی ، اِ) طبایع باشد، فیلسوفان کیاناکیان خوانند. (لغت فرس اسدی چ هرن ص 5). طبایع باشد به زبان فلاسفه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12). طبایع بود، و کیان
کیانستانیانلغتنامه دهخداکیانستانیان . [ ک َ / کیا ن ِ / تا ] (اِ مرکب ) ملائکه و فرشتگان عالم جبروت . (انجمن آرا) (آنندراج ). فرشتگان و ملائکه . (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان . رجوع به فرهنگ دساتیر ص <span class="hl
کیانوشلغتنامه دهخداکیانوش . (اِخ ) یکی از دو برادر فریدون . (ناظم الاطباء) : یکی بود از ایشان کیانوش نام دگر نام پرمایه ٔ شادکام .فردوسی .
کیان آبادلغتنامه دهخداکیان آباد. (اِخ ) دهی از بخش پشت آب است که در شهرستان زابل واقع است و 750 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کیانتلغتنامه دهخداکیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) پذیرفتاری . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیانة شود.
کیان بالالغتنامه دهخداکیان بالا. (اِخ ) دهی از دهستان سگونداست که در بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ سگوند هستند و زمستانهابه قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کیان پائینلغتنامه دهخداکیان پائین . (اِخ ) دهی از دهستان سگوند است که در بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 562 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ سگوند هستند و زمستانها به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کیانستانلغتنامه دهخداکیانستان . [ ک َ / کیا ن ِ ] (اِ مرکب ) عالم جبروت . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
درفش کیانلغتنامه دهخدادرفش کیان . [ دِ رَ ش ِ ] (اِخ ) درفش شاهان کیانی . علم و بیرق شاهان ایران زمین . درفش و اختر کاویان : درفشنده تیغت عدوسوز باددرفش کیان از تو فیروز باد. نظامی .رجوع به درفش کاویان شود.
دستجرد جموکیانلغتنامه دهخدادستجرد جموکیان . [ دَ ج ِ دِ ج ُ ] (اِخ ) دستگرد جموکیان . قریه ای نزدیک بلخ . رجوع به جموکیان و رجوع به سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی شود.
ماکیانلغتنامه دهخداماکیان . (اِ) مرغ خانگی بود، جفت خروس . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375). مرغ ماده ٔ خانگی . (صحاح الفرس ). مرغ خانگی را گویند که مادینه ٔ خروس باشد. (برهان ). لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند. (غیاث ). مادینه
پیچکیانلغتنامه دهخداپیچکیان . [ چ َ ] (اِ مرکب ) نام تیره ٔ گیاهانی دارای ساقهای پیچیده و گلهای پنج قسمتی و منظم با پرچمهای بر روی گلبرگها چسبیده با میوه ٔ کپسولی شکل شامل دو خانه یا بیشتر و در ساق و برگ لوله های دارای شیرابه ٔساده با اثر مسهلی . (از گیاه شناسی گل گلاب ص <span class="hl" dir="lt