کیمنشفرهنگ نامها(تلفظ: ke(a)y maneš) صاحب طبع شاهانه ، شاه طبیعت ، بزرگ منش ؛ (در اعلام) به قول ابوریحان کی منش پسر کیقباد و جد کی لهراسب بوده است.
کی منشلغتنامه دهخداکی منش . [ ک َ / ک ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب طبع شاهانه . شاه طبیعت . بزرگ منش : چنین داد پاسخ که ای کی منش ز تو دور بادا بد بدکنش .فردوسی .
یک منشلغتنامه دهخدایک منش . [ ی َ / ی ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) هم منش . متحدالطبع. (یادداشت مؤلف ). یک سیره . یک نهاد. بر سیرت و طبعواحد. متحد. یک زبان . هم قول . متحدالقول : به هر نیک و بد هر دوان یک منش به راز اندرون هردوان بدکنش
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
بُردار کیوQ vectorواژههای مصوب فرهنگستانبُرداری افقی که واگرایی آن در نظریۀ شبهزمینگَرد و نیمهزمینگَرد در سمت راست معادلۀ امگا ظاهر میشود
بی منشلغتنامه دهخدابی منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + منش ) پست . سبک : فرستاده ای بی منش برگزیدکه آن خلعت ناسزا را سزید. فردوسی .کنون بی منش زینهاری شدم ز اوج بلندی به خواری شدم . فردوسی . ||