گازرشستلغتنامه دهخداگازرشست . [ زُ / زَ ش ُ ] (ن مف مرکب ) آهار کرده : کتان و طبقی باید پوشید و کرباس نرم گازرشست که به تن باز نگیرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سخت پاک : کرباسها بر گازرشست بیاری و این سفره در مسجد
گازری کردهلغتنامه دهخداگازری کرده . [ زُ / زَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گازرشُست . گازرشوی . جامه ٔ سفیدشده . شسته شده . || ظاهراً آهار کرده : و جامه ٔ شسته و نرم شده گرمتر از جامه ٔ گازری کرده باشد از بهر
بازگرفتنلغتنامه دهخدابازگرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی از کسی پس گرفتن . مسترد داشتن . استرداد کردن : او را [ خالدبن ولید را ] باز باید خواند و آن خواسته ٔ مسلمانان از او بازگرفتن .(ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و گفت خاموش باش که من حیله ساختم تا تو را بازگیرم . (قصص الان