گالهلغتنامه دهخداگاله . [ ل َ / ل ِ ] (ص ) دور که در مقابل نزدیک باشد. (برهان ). رجوع به گالیدن شود. || (اِ) جوال دو سویه که بر پشت خر و دیگر ستور گسترند و در هر دو جوال خاک و کوت و سنگ و یا سبزی و میوه بار کنند. خور که از میان بر پشت خر و جز آن دو تا شود نیم
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
آلیاژ حافظهدارmemory alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی که میتواند پس از تغییر شکل، براثر حرارت یا عوامل دیگر فیزیکی، به شکل اولیۀ خود برگردد یا خواص تغییریافتۀ خود را بازیابد
مله گالهلغتنامه دهخدامله گاله . [ م ُل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهمره سرخی است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 256 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
گاله کیجانلغتنامه دهخداگاله کیجان . [ ل ِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
گاله دانلغتنامه دهخداگاله دان .[ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) سلّه که زنان در آن گاله و ریسمان نهند. (آنندراج ).
گاله کیجانلغتنامه دهخداگاله کیجان . [ ل ِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
گاله دانلغتنامه دهخداگاله دان .[ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) سلّه که زنان در آن گاله و ریسمان نهند. (آنندراج ).
درگالهلغتنامه دهخدادرگاله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) یخ و یا آبی که از ناودان تا زمین یخ بسته باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). درکاله . درگلاله . دنگاله . دنگداله . کلفهشنگ .
دنگالهلغتنامه دهخدادنگاله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آبی را گویند که از جای بلندی تا به زمین یخ بسته باشد یا از ناودان تا به زمین آویخته باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گلفهشنگ . رجوع به گلفهشنگ شود.
پوستگالهلغتنامه دهخداپوستگاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) پوستگال : دوستی کز پی پیاله کنندبدل دنبه پوستگاله کنند. سنائی .و ایمان بزرگ آب است ... ولیکن این خاشاک وسوسه ها و پوستگاله ها و چرم پاره ها و تخ
چگالهلغتنامه دهخداچگاله . [ چ َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیرگان بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 48 هزارگزی شمال باختری اردل ، نزدیک به راه عمومی واقع است و 130 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه . محصولش غلات ، کتیرا، پشم و روغن .
چنگالهلغتنامه دهخداچنگاله . [ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) بهمه ٔ معانی چنگال آمده است . (شعوری ) رجوع به چنگال شود.