گبرکیفرهنگ فارسی عمید۱. زردشتیگری.۲. [مجاز] کافری.۳. (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب: ◻︎ دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابنیمین: ۵۴۶).
گبرکیلغتنامه دهخداگبرکی . [ گ َ رَ ] (اِ) ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). ظرفی است شراب را چون کپ : دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک هرچ آید ا
گبرکیلغتنامه دهخداگبرکی . [ گ َ رَ ] (ص نسبی ) هر چه منسوب به گبران است . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (حامص ) مجوسیّت . (مهذب الاسماء). زردشتی بودن : هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او [ گشتاسب ] کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).که دین مسیحا ندارد [ شاپور شاه ] درس
برقیلغتنامه دهخدابرقی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به برق رود و آنرا برقه نیز نامند و آن دهی است به قم . (الانساب سمعانی ).
برقیلغتنامه دهخدابرقی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به برق در همه ٔ معانی . || هر دستگاه که با خود برق بحرکت درآید یا ایجاد حرکت کند چون چرخ برقی و تراموای برقی و اجاق برقی و غیره . || کسی که بکار برق و ساختن آلات و ادوات که منسوب به آن است پردازد. || بسرعت و بشتاب . زود: برقی برو برگرد.- <sp
برقیلغتنامه دهخدابرقی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به بَرَق بمعنی بره ، و برقی بیت کبیری است در خوارزم به بخارا. (از انساب سمعانی ). خواجه عبداﷲ برقی از سلسله ٔ خواجگان را این نسبت است . (یادداشت مؤلف ).
مانندگی داشتنلغتنامه دهخدامانندگی داشتن . [ ن َن ْ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) شباهت داشتن : هرعاقل که به انصاف تأمل کند، انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که به رافضیی . (کتاب النقض ص 446</sp
درست داشتنلغتنامه دهخدادرست داشتن . [ دُ رُ ت َ ] (مص مرکب ) صحیح پنداشتن . دقیق داشتن . صحیح انگاشتن . مستقیم و استوار فرض کردن . متین و محکم و برقرار دانستن : که دین مسیحا ندارد درست ره گبرکی ورزد و ژند و است . فردوسی .وگر دیر گر مرد ب
اکیلغتنامه دهخدااکی . [ اَ / -ََکی ] (پسوند) گاه کاف ماقبل مفتوح جزو کلمه است و یای نسبت بدان اضافه شود، چون : نمکی ، سینکی . و گاه کاف ماقبل مفتوح و یاء مجموعاً برای نسبت آید، چنانکه در تداول عامه گویند: پیشکی (استلاف ؛ بهاپیشکی گرفتن ). مفتکی (بمفت ). زیرز
بهیزکلغتنامه دهخدابهیزک . [ ب ِ زَ ] (اِ) پهلوی «وهیجک » . خمسه ٔ مسترقه . پنجه دزدیده . اندرگاه . (یادداشت بخط مؤلف ). هریک از دوازده ماه ایران باستان دارای 30 روز بود و سال ، 12*30 = <span
گبرکلغتنامه دهخداگبرک . [ گ َ رَ ] (اِ مصغر) (از: گبر + کاف تحقیر) برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند. (مزدیسنا دکتر معین ص 395). رجوع به گبر شود. جمع این کلمه گبرکان است . مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان ص <span class="hl" dir="ltr"