گدارفرهنگ فارسی عمید۱. گودی ته دره.۲. جایی از رودخانه که خشک و بیآب باشد.۳. گذار و عبور.۴. معبر و گذرگاه.
گدارلغتنامه دهخداگدار. [ گ ُ ] (اِ) معبر . ممر: اسگدار؛ اسب گدار. گاوگدار. کبک گدار.- بی گدار به آب زدن ؛ بی احتیاط به کاری قیام کردن . بی فکر کاری را انجام دادن .
گدارفرهنگ فارسی معین(گُ) (اِ.) معبر و گذرگاه در آب ، پایاب ، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.
آماجهdartواژههای مصوب فرهنگستانهدفی تمرینی و هوایی که بهوسیلۀ هواگرد در منطقۀ تیراندازی ضدهوایی قرار میگیرد و پدافند زمینبههوا و هواگرد آن را هدف قرار میدهند
وایابی دادهdata recovery, DARواژههای مصوب فرهنگستانبازگردانی دادههای ذخیرهشدة آسیبدیده برای جلوگیری از نابودی آنها
ماشین تونلزنtunnel boring machine, TBM, tunnel borer, tunneller, digger, excavatorواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که برای حفر مقطع کامل تونل در انواع زمینها مورد استفاده قرار میگیرد و تونلی با نیمرخ دایرهای حفر میکند
گداروفرهنگ فارسی عمید۱. گدامنش.۲. بسیار پررو و سمج در گدایی: ◻︎ گر گدا گشتم گدارو کی شوم/ ور لباسم کهنه گردد من نُوَم (مولوی: ۷۰۹).
گدارویلغتنامه دهخداگداروی . [ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) گدامنش . گداصفت . گدارو : اسکاف گه بروی گداروی پیر خنگ بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ . سوزنی .زآن گدارویان نادیده ز آزآن در رحمت بر ایشان شد
گدارچرملغتنامه دهخداگدارچرم . [گ ُ چ َ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه سیرجان و بندرعباس میان تنک زاغ و قطب آباد، در 1411500گزی تهران .
گدارچیتیلغتنامه دهخداگدارچیتی . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان گدارچیتی بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، 37000گزی شمال خاوری هندیجان ، کنار راه اتومبیل رو بهبهان به هندیجان . دشت ، گرمسیر مالاریائی و سکنه ٔ آن 120 تن است . آب آن ا
گدارهلغتنامه دهخداگداره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) بالاخانه ٔ تابستانی . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). و آن را پردار، فردار و فرداره نیز گویند. (جهانگیری ). || تخته هایی باشد که بام خانه را بدان تخته پوشانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
معبردیکشنری عربی به فارسیقسمت کم عمق رودخانه اي که جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد , گدار , به اب زدن به گدار زدن
گداروفرهنگ فارسی عمید۱. گدامنش.۲. بسیار پررو و سمج در گدایی: ◻︎ گر گدا گشتم گدارو کی شوم/ ور لباسم کهنه گردد من نُوَم (مولوی: ۷۰۹).
گدارویلغتنامه دهخداگداروی . [ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) گدامنش . گداصفت . گدارو : اسکاف گه بروی گداروی پیر خنگ بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ . سوزنی .زآن گدارویان نادیده ز آزآن در رحمت بر ایشان شد
گدار کوراسپیدلغتنامه دهخداگدار کوراسپید. [ گ ُ اِ ] (اِخ ) از جمله ٔ گردنه های مرتفعو تنگه های باریک است . که راه روی اردکان قافله به کازرون و فهلیان است . (از جغرافیای غرب ایران ص 32).
گدار نارکنلغتنامه دهخداگدار نارکن . [ گ ُ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهگیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، در 1000گزی جنوب لنده مرکز دهستان و 42هزارگزی شمال اتومبیل رو بهبهان . کوهستانی ، گرمسیر مالاریائی و سکنه ٔ آن <span c
گدارچرملغتنامه دهخداگدارچرم . [گ ُ چ َ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه سیرجان و بندرعباس میان تنک زاغ و قطب آباد، در 1411500گزی تهران .
پی گدارلغتنامه دهخداپی گدار. [ پ َ گ ُ ] (اِخ )دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری رشخوار. کنار راه مالرو عمومی جنگل به رشخوار. دامنه گرمسیر، دارای 120 تن سکنه . آب آن از قنات ، مح
چلنگدارلغتنامه دهخداچلنگدار. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران که در 29 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از رود کردان . محصولش غلات ، باغات میوه و
خونیک گدارلغتنامه دهخداخونیک گدار. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در دوازده هزارگزی شمال خاوری قاین بر سر راه شوسه ٔ قاین به رشخواربا 259 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زنگدارلغتنامه دهخدازنگدار. [ زَ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ زنگ . || طنین دار (صدا و آواز). (فرهنگ فارسی معین ).
رگدارلغتنامه دهخدارگدار. [ رَ ] (نف مرکب ) عرق و شرابی که با کمی آب ممزوج شده باشد. || پارچه ٔ بافته شده که بعضی از نخهای آن بافته نشده باشد. || طفل بدکار و بدعمل . || غیور و باغیرت . (ناظم الاطباء).