گذرندهلغتنامه دهخداگذرنده . [ گ ُ ذَ رَ دَ / دِ ] (نف ) عبورکننده . عابر: رجل و فرس صمصام ؛ مرد گذرنده در عزیمت . صَمَم ؛ صُماصِم ؛ گذرنده در عزیمت . هاجس ؛ در دل گذرنده . هالع؛ شترمرغ رمنده و گذرنده . (منتهی الارب ) : ای با عدوی ما
درندهلغتنامه دهخدادرنده . [ دَ رَ / دَرْ رَ دَ / دِ ] (نف ) که دَرَد. آنکه دَرَد. که بدرد. پاره کننده . که حیوان و انسان را بدراند، مانند شیر و پلنگ و امثال آنها. (از انجمن آرا) (آنندراج ). نعت فاعلی از دریدن ، که از هم باز کر
درندهلغتنامه دهخدادرنده . [ دَ رَ دَ ] (اِخ ) قصبه ای است که در میان کوهستان آبستان واقع گردیده و بر جنوب شهر سیواس اتفاق افتاده ، و گویند اصل آن دارنده بوده ، درنده مخفف آنست و سه هزار باب خانه ٔ معموره و باغات خوب دارد و در هر باغی عمارتی نیکو است و نهری از کنارش می گذرد که آنرا آقسو خوانند.
دیرندهلغتنامه دهخدادیرنده . [ رَ دَ / دِ] (نف ) دیرکننده . دوام کننده . مدت گیرنده . بمعنی دیرند است که مدت دراز و زمان عالم باشد. (برهان ). || بدرازا کشیده . (یادداشت مؤلف ) : چو پاسی از شب دیرنده بگذشت بر آمد شعریان از کوه موص
پذیرندهلغتنامه دهخداپذیرنده . [ پ َ رَ دَ / دِ ] (نف ) قابل . قبول کننده : پذیرنده ٔ هوش و رای و خردمر او را دد و دام فرمان برد. فردوسی .ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس رای تو خوبی وآئین تو فضل و
درندهفرهنگ فارسی عمید۱. پارهکننده.۲. ویژگی حیوانی که شکار خود را پاره کند و او را با دندان و چنگال خود از هم بدراند.
درگذرندهلغتنامه دهخدادرگذرنده . [ دَ گ ُ ذَ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) درگذارنده . عبور کننده . عابر. تجاوز کننده . عِزْهِل . عُزهول . غابر. مارد. مَرید: أجرد؛ بسیار سبقت کننده و درگذارنده . جسر؛ شتر درگذرنده . سهم صارد؛ تیر درگذرنده . عات ، عتی ؛ درگذرنده از حد. ک