گرازهلغتنامه دهخداگرازه . [ گ ُ زَ ] (اِخ ) اسم گروهی از ایرانیان . نام پهلوانی است ایرانی که در جنگ دوازده رخ سیامک را به قتل آورد. (برهان ) (آنندراج ). چون کمال دلیری و قدرت در بعضی سبع و حیوان دیده ، نام برخی را گرازه و گرگ و گرگین و گاوه نهاده اند. (آنندراج ) : اندر
گرازهلغتنامه دهخداگرازه . [ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) خوک نر که گراز باشد. (برهان ). || (ص نسبی ) منسوب به گراز دردلیری ، چنانکه گاوه منسوب به گاو. (فرهنگ رشیدی ).
رازعلغتنامه دهخدارازع . [ زِ] (اِخ ) شهری است در مغرب که دارای معدن نقره است . (الجماهر بیرونی ص 269).
پیروزهلغتنامه دهخداپیروزه . [ زَ / زِ ] (اِ) فیروزه . فیروزج . سنگی معدنی گرانبها و آسمانی رنگ که انگشتری و زینت را بکاراست . جوهری باشد کانی ، فیروزه معرب آن است . (برهان ). جوهری است که معدن آن شهر نیشابورست بخراسان و به فیروزه که معرب آن است معروف است گویند
رازحلغتنامه دهخدارازح . [ رِ ] (اِخ ) نام پدر عاصم محدثی است .(از منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به عاصم شود.
رازحلغتنامه دهخدارازح . [ زِ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای است از خولان . (منتهی الارب ). پدر قبیله ای است از خولان بن عمروبن حاف بن قضاعة که به شام فرودآمد. (از تاج العروس ).
رازحلغتنامه دهخدارازح . [ زِ ] (ع ص ) هلاک شونده از لاغری . (از اقرب الموارد). || شتر افتاده از لاغری . ج ، رُزَّح . (منتهی الارب ).
گرازه کشیدنلغتنامه دهخداگرازه کشیدن . [ گ ُ زَ / زِ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب ) زبانه کشیدن . واَرزَدَن . شعله ور شدن .
سیامکلغتنامه دهخداسیامک . [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان توران که در جنگ دوازده رخ بدست گرازه ٔ ایرانی کشته شد. (برهان ) : گرازه بشد با سیامک بجنگ چو شیر ژیان با دمنده نهنگ .فردوسی .
گیوگانلغتنامه دهخداگیوگان . [ وْ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایران است که پسر او گرازه نام داشت . (فرهنگ جهانگیری ). نام پهلوانی است ایرانی . (برهان قاطع). نام یکی از پهلوانان ایران که پسر او گرازه نام داشت . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). اما گفته ٔ فرهنگ نویسان ظاهراً اساسی ندارد و گ
گر زدنلغتنامه دهخداگر زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) الو گرفتن . مشتعل شدن . گرازه کشیدن . گره زدن (در تداول مردم قزوین ).
وار زدنلغتنامه دهخداوار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) (... آتش ) زبانه کشیدن آتش . لهیب زبانه زدن آتش و جز آن . گرازه کشیدن . (یادداشت مؤلف ).
گیوگانلغتنامه دهخداگیوگان . [ وْ ] (ص نسبی ) مرکب از: گیو + گان پسوند نسبت و اتصاف . منسوب به گیو. خاندان گیو. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : گرازه سر تخمه ٔ گیوگان بیامد بدان کار بسته میان . فردوسی .هشیوار و از تخمه ٔ گیوگان که
گرازه کشیدنلغتنامه دهخداگرازه کشیدن . [ گ ُ زَ / زِ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب ) زبانه کشیدن . واَرزَدَن . شعله ور شدن .