گراسفرهنگ فارسی عمید۱. تکه؛ نواله؛ لقمه: ◻︎ جمله نعمتهای الوان بهشت / یک گراس از خوان احسان تو نیست (غضایری: لغتنامه: گراس).۲. باقیماندۀ طعام
گراسلغتنامه دهخداگراس . [ گ َ ] (اِ) تکه و نواله و به عربی لقمه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). توشه . تکه . لقمه : جمله نعمت های الوان بهشت یک گراس از خوان احسان تونیست .غضائری (از جهانگیری ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).|| (ص ) عزیز. مکرم . (آن
گراسلغتنامه دهخداگراس . [ گ ِ ] (اِخ ) فرانسوا ژزف پل کنت دُ ملاح فرانسوی که به هنگام جنگ آمریکا شهرت یافت . متولد بسال 1722 م . در «بار» و متوفی در 1788 م .
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
خیز درجهcope raiseواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهای نسبتاً ضخیم با گوشههای ناهموار و سطح صاف که عموماً بر یکی از سطوح ریختگی عمود هستند و در سطح جدایش قالب یا تکیهگاههای ماهیچه به وجود میآیند
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
گراسیانلغتنامه دهخداگراسیان . [ گ ِ ] (اِخ ) یسوعی و نویسنده ٔ اسپانیولی . او راست مجموعه ای در بذله گویی . متولد 1601 م . و متوفی در 1658 م .
گراسهلغتنامه دهخداگراسه . [ گ ِ س ِ ] (اِخ ) ژزف . طبیب فرانسوی متولد در 1849 م . در منپلیه و متوفی در 1918 م . وی متخصص امراض عصبی بود.
گراسیانلغتنامه دهخداگراسیان . [ گ ِ ] (اِخ ) یسوعی و نویسنده ٔ اسپانیولی . او راست مجموعه ای در بذله گویی . متولد 1601 م . و متوفی در 1658 م .
گراسهلغتنامه دهخداگراسه . [ گ ِ س ِ ] (اِخ ) ژزف . طبیب فرانسوی متولد در 1849 م . در منپلیه و متوفی در 1918 م . وی متخصص امراض عصبی بود.
پنی تاگراسلغتنامه دهخداپنی تاگراس . [ پ ِ گ ُ ] (اِخ ) پادشاه قبرس . معاصر اسکندر مقدونی و فرمانده جناح چپ بحریه ٔ او. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1337 شود.
پی تاگراسلغتنامه دهخداپی تاگراس . [ گ ُ ] (اِخ ) فرزند اِوُاگراس ، از سرداران یونان . (ایران باستان ج 2 ص 1125).
پی تاگراسلغتنامه دهخداپی تاگراس . [ گ ُ ](اِخ ) از مردم لاسدمون ، از سرداران یونانی و فرمانده سی وپنج کشتی که در ایسوس به کورش اصغر ملحق شد. (ایران باستان ج 2 ص 1005).