گردان سپهرلغتنامه دهخداگردان سپهر. [ گ َ س ِ پ ِ ] (اِ مرکب )چرخ . فلک . آسمان . روزگار. سپهر گردنده : چنین نیز یک سال با داد و مهرهمی گشت بی رنج گردان سپهر. فردوسی .به گردان سپهر اندر آری سرم سپارم به تو دختر و افسرم . <p class=
پیردانلغتنامه دهخداپیردان . (اِخ )دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. واقع در 12 هزارگزی جنوب سرباز. کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد. کوهستانی ، گرمسیر، مالاریائی . دارای 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آنجا غلات و خرما
چردانلغتنامه دهخداچردان . [ چ َ ] (اِ) طاس یا کشکولی که گدایان موقع گدایی در دست گیرند و آنچه را که ستانند در آن جای دهند. || حلقه ٔ در. (فرهنگ شعوری ).
رضیانلغتنامه دهخدارضیان . [ رِ ض َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ رضا در معنی خشنودی . که با «واو» رضوان نیز آرند. (از متن اللغة). تثنیه ٔرضا. (منتهی الارب ). و رجوع به رضا و رِضَوان شود.
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ِ ] (اِخ ) نام آتشکده ای است : چو آذرگشسب و چو خراد و مهرفروزان به کردار گردان سپهر. فردوسی .رجوع به فهرست ولف بر شاهنامه شود.
جزگونهلغتنامه دهخداجزگونه . [ ج ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) نوع دیگر. دگرگونه . روگردان : نداندکسی راز گردان سپهرکه جزگونه گشتست با ما به مهر. فردوسی .تو در جنگ چندین دلیری مکن که با مات جزگونه باشد
بازگستردنلغتنامه دهخدابازگستردن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) گستردن . پهن کردن : چو آمد بدان روزگار درازهمی گسترد چادر داد باز. فردوسی .بفرمان اویست گردان سپهروز و بازگسترده هرجای مهر.فردوسی .
گرزه ٔ گاوچهرلغتنامه دهخداگرزه ٔ گاوچهر. [ گ ُ زَ / زِی ِ چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرزه ٔ گاوپیکر است که گرز فریدون باشد. (جهانگیری ) (برهان ) : همیگشت [ اسفندیار ] بر سان گردان سپهربچنگ اندرون گرزه ٔ گاوچهر.
چهر برگشادنلغتنامه دهخداچهر برگشادن . [ چ ِ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) تصویر کردن . نقاشی کردن . نقش کردن . نگاشتن .- چهر بر کسی گشادن ؛ به کسی مهر و محبت کردن . به کسی لطف کردن : چنین است کردار گردان سپهرنخواهد گشادن همی بر تو چهر. <p cl
گردانلغتنامه دهخداگردان . [ ] (اِخ ) ایستگاه میان کرج و هشتگرد، واقع در خط راه تهران به تبریز و در 85هزارگزی تهران است . رجوع به کردان شود.
گردانلغتنامه دهخداگردان . [ گ َ ] (اِ) نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : شود سنانش چون بابزن در آتش حرب بجای مرغ مبارز شده ب
گردانلغتنامه دهخداگردان . [ گ َ ] (نف ) گردنده . چرخنده . دوار. متحرک به حرکت دوری : آئین جهان چونین تا گردون گردان شدمرده نشود زنده و زنده به ستودان شد. رودکی .ای منظره ٔ کاخ برآورده به خورشیدتا گنبد گردان بکشیده سر ایوان .
دست گردانلغتنامه دهخدادست گردان . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده و به دور درآورنده با دست . چرخاننده به دست . || (ن مف مرکب ) با دست به دور وچرخش درآمده . گردانیده شده از دستی به دستی . || دستگردو. وام کردن . (تداول گناباد خراسان ). || (اِ مرکب ) وام . قرض . چیزی که به عاریت گیرند. (آنندراج ) <spa
دستگردانلغتنامه دهخدادستگردان . [ دَ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس . واقع در 120هزارگزی شمال طبس ، با 282 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="
دستگردانلغتنامه دهخدادستگردان . [ دَ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در شمال طبس واقع و حدود آن بشرح زیر است : از خاور به دهستان اصفهک ، از باختر به کویر لوت ، شمال به دهستان کریت و یخاب و از جنوب به دهستان ده محمد. آب آن از قنوات تأمین می شود. این دهستان از <span
دولاب گردانلغتنامه دهخدادولاب گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که تجارت و داد و ستد می کند. (ناظم الاطباء). || به مال دیگران بازی کننده و این از جهت بی دستگاهی بود. (از آنندراج ) : از جگر سرمایه دارد دردکان تاجر دولاب گردان چشم ماست .شاپور تهرانی (
رازگردانلغتنامه دهخدارازگردان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک واقع در 49هزارگزی جنوب کمیجان و 4 هزارگزی راه عمومی . محلی است کوهستانی ، سردسیر و سکنه ٔ آن 419 تن