گردرانلغتنامه دهخداگردران . [گ ِ ] (اِ مرکب ) استخوان ران را گویند که بر آن گوشت بسیار باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). قسمت پرگوشت ران گوسفند، گاو و مانند آن . لمبر : بَرِ ماده شد تیز و بگشاد دست بَرِ شیر با گردرانش بخست . فردوسی .</p
پراذرانلغتنامه دهخداپراذران . [ پ َ ذَ ] (اِ) زَمَّج . پرنده ای است شکاری از جنس سیاه چشم مانند چرغ و بحری لیکن بغایت پاکیزه منظر و نیک اعضا باشد و آنچه از آن سرخ رنگ باشد بهتر است و آنرا پسندیده اند و آنچه در کوه تولَک کند یعنی پر بریزد بکاری نیاید و آنچه در خانه تولَک کند بسیار خوب میشود و آنر
گردن فرازلغتنامه دهخداگردن فراز. [ گ َ دَ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از متکبر و سرکش . (آنندراج ). سربلند. سرافراز. شریف . منیع : بدین ایستادند و گشتند بازفرستاده و شاه گردن فراز. فردوسی .نوشت اندر آن نامه های درازکه ای مهتر گرد گردن فر
گردولغتنامه دهخداگردو. [ گ ِ ](اِ) (از: گرد + و، پسوند تصغیر، سازنده ٔ اسم از صفت ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). گردکان . (برهان ) (آنندراج ). درختی است از تیره ٔ ژوگلانداسی و از جنس ژوگلان بوته ای که بومی ایران است ژ - رژیا میباشد. این درخت در جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران بویژه در ناحیه ٔ
رزمگاهلغتنامه دهخدارزمگاه . [رَ ] (اِ مرکب ) رزمگه . محل جنگ . (فرهنگ فارسی معین ). میدان جنگ . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مکان جنگ کردن و جنگ گاه باشد. (برهان ). مصاف و معرکه . (آنندراج ). رزمگه . عرصه ٔ کارزار. عرصه ٔ پیکار. عرصه . نبردگاه . میدان . آوردگاه . ناوردگاه . میدان جنگ . م