گردش روزگارلغتنامه دهخداگردش روزگار. [ گ َ دِ ش ِ زْ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً بمعنی تقدیر. قضا. بازیهای چرخ . حوادث نامطلوب : ببینیم کز گردش روزگارچه بندد بدین بند نااستوار. فردوسی .ز یزدان
گردشفرهنگ فارسی عمید۱. چرخ زدن چیزی به دور خود.۲. راه رفتن به قصد تفرج.۳. جریان.۴. جابهجایی.⟨ گردش دادن: (مصدر متعدی) گرداندن کسی یا چیزی در جایی.⟨ گردش کردن: (مصدر لازم)۱. دور زدن.۲.تفریح کردن؛ گشتن.
گردشلغتنامه دهخداگردش . [ گ َ دِ ] (اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است . (برهان )(آنندراج ). سیر. حرکت دورانی . دور زدن : به یک گردش به شاهنشاهی آرددهد دیهیم و طوق وگوشوارا. رودکی .فاخته گون شد هواز گردش خورشیدجامه ٔ خانه به تبک فاخت
گردیزلغتنامه دهخداگردیز. [ گ َ ] (اِخ ) نام قصبه و قلعه ای از غزنین بر یک منزلی آن از سوی شرق و معرب آن جردیز است . گردیز یک منزلی مشرق غزنین است . (تاریخ مغول تألیف اقبال ص 62). ولایتی بین غزنه و هند. (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ص <span class="hl" dir="
گردشدیکشنری فارسی به عربیالو , تجوال , تعرج , توزيع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زيادة , سفر , سفرة , عملية , فترة , لفة , نزهة
میروکفرهنگ فارسی عمیدمورک؛ مور؛ مورچه: ◻︎ چو میروک را بال گردد هزار / برآرد پَر از گردش روزگار (عنصری: ۳۵۵).
صرففرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع . ] (اِ.)1 - گردش ، گردش روزگار. 2 - علمی که به بحث دربارة اشتقاق و صیغه های کلمات عربی می پردازد.
صروف الدهرلغتنامه دهخداصروف الدهر. [ ص ُ فُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) حدثان دهر. نوائب دهر. گردش روزگار. رجوع به صروف دهر و صروف شود.
پاک گردیدنلغتنامه دهخداپاک گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) طاهر شدن . || برسیدن . بسررسیدن مدت و اَجَل : چو میروک را پاک گردد هزاربرآرد پر از گردش روزگار.عنصری .
روزگاردیدهلغتنامه دهخداروزگاردیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجرب . آزموده . گردش روزگار را دیده . (ناظم الاطباء) : از میان آن قوم سه پیر بیرون آوردند... فاضلتر و روزگاردیده تر. (تاریخ بیهقی ). آن کارچنان بکرد که خردمندان و روزگاردیدگان کنند
گردشفرهنگ فارسی عمید۱. چرخ زدن چیزی به دور خود.۲. راه رفتن به قصد تفرج.۳. جریان.۴. جابهجایی.⟨ گردش دادن: (مصدر متعدی) گرداندن کسی یا چیزی در جایی.⟨ گردش کردن: (مصدر لازم)۱. دور زدن.۲.تفریح کردن؛ گشتن.
گردشلغتنامه دهخداگردش . [ گ َ دِ ] (اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است . (برهان )(آنندراج ). سیر. حرکت دورانی . دور زدن : به یک گردش به شاهنشاهی آرددهد دیهیم و طوق وگوشوارا. رودکی .فاخته گون شد هواز گردش خورشیدجامه ٔ خانه به تبک فاخت
گردشدیکشنری فارسی به عربیالو , تجوال , تعرج , توزيع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زيادة , سفر , سفرة , عملية , فترة , لفة , نزهة
گردشدیکشنری فارسی به انگلیسیcircuit, circulation, currency, excursion, flow, gyration, outing, promenade, ramble, rotation, round, saunter, swirl, tour, turn, wheel, whirl
گردشفرهنگ فارسی معین(گَ دِ) (اِمص .) 1 - گردیدن ، دور زدن . 2 - حرکت . 3 - تحول . 4 - پیچ و خم ، چین و شکن . 5 - جابه جایی . 6 - رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا.
چم گردشلغتنامه دهخداچم گردش . [ چ َ گ َ دِ] (اِ مرکب ) در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه بمعنی پیچ و خم دیوار و پیچ و خم کوچه و نظایر اینهاست . خم کوچه و خم دیوار و امثال اینها.
چم گردشلغتنامه دهخداچم گردش . [ چ ِ گ َ دِ ] (اِ مرکب ) خرامش ببازیچه . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به چم و «چم گردش زدن » شود.
زمانه گردشلغتنامه دهخدازمانه گردش . [ زَ ن َ / ن ِ گ َ دِ ] (ص مرکب ) زمان سیر. سریعالسیر : زمانه گردش و اندیشه رفتارچو شب کارآگه و چون صبح بیدار. نظامی .رجوع به زمانه ، زمان و زمان سیر شود.
سال گردشلغتنامه دهخداسال گردش . [ گ َ دِ ] (اِ مرکب ) عبارت از شروع شدن سال نو از جلوس . (آنندراج ). شروع سال نو از جلوس پادشاه . (استینگاس ص 642) : و آن ساعت که شمس بدرجه ٔ اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش در آن سرای بتخت نشست و تاج بر سر ن
آب گردشلغتنامه دهخداآب گردش . [ گ َ دِ ] (ص مرکب ) تندرفتار : آب گردش مرکبی کز چابکی هنگام تک نعل سخت او ز خاک نرم می گردد غبار. ازرقی .|| (اِ مرکب ) نوبت آب در اصطلاح برزگران .