گردش قرعهلغتنامه دهخداگردش قرعه . [ گ َ دِ ش ِ ق ُ ع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از غلطیدن قرعه است . (آنندراج ) : غافل مگشای چشم پرشنگ بر گردش قرعه های نیرنگ .شیخ ابوالفیض فیاضی (از آنندراج ).
گردشفرهنگ فارسی عمید۱. چرخ زدن چیزی به دور خود.۲. راه رفتن به قصد تفرج.۳. جریان.۴. جابهجایی.⟨ گردش دادن: (مصدر متعدی) گرداندن کسی یا چیزی در جایی.⟨ گردش کردن: (مصدر لازم)۱. دور زدن.۲.تفریح کردن؛ گشتن.
گردشلغتنامه دهخداگردش . [ گ َ دِ ] (اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است . (برهان )(آنندراج ). سیر. حرکت دورانی . دور زدن : به یک گردش به شاهنشاهی آرددهد دیهیم و طوق وگوشوارا. رودکی .فاخته گون شد هواز گردش خورشیدجامه ٔ خانه به تبک فاخت
گردیزلغتنامه دهخداگردیز. [ گ َ ] (اِخ ) نام قصبه و قلعه ای از غزنین بر یک منزلی آن از سوی شرق و معرب آن جردیز است . گردیز یک منزلی مشرق غزنین است . (تاریخ مغول تألیف اقبال ص 62). ولایتی بین غزنه و هند. (از معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ص <span class="hl" dir="
گردشدیکشنری فارسی به عربیالو , تجوال , تعرج , توزيع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زيادة , سفر , سفرة , عملية , فترة , لفة , نزهة
نظارهلغتنامه دهخدانظاره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن به چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نَظّارَه . (غیاث اللغات ). نگاه . نگرش . (ناظم الاطباء). نگریستن . نگاه کردن . تماشا کردن . سیر کردن : دیگر روز از دو جانب رود ایس
گردشفرهنگ فارسی عمید۱. چرخ زدن چیزی به دور خود.۲. راه رفتن به قصد تفرج.۳. جریان.۴. جابهجایی.⟨ گردش دادن: (مصدر متعدی) گرداندن کسی یا چیزی در جایی.⟨ گردش کردن: (مصدر لازم)۱. دور زدن.۲.تفریح کردن؛ گشتن.
گردشلغتنامه دهخداگردش . [ گ َ دِ ] (اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است . (برهان )(آنندراج ). سیر. حرکت دورانی . دور زدن : به یک گردش به شاهنشاهی آرددهد دیهیم و طوق وگوشوارا. رودکی .فاخته گون شد هواز گردش خورشیدجامه ٔ خانه به تبک فاخت
گردشدیکشنری فارسی به عربیالو , تجوال , تعرج , توزيع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زيادة , سفر , سفرة , عملية , فترة , لفة , نزهة
گردشدیکشنری فارسی به انگلیسیcircuit, circulation, currency, excursion, flow, gyration, outing, promenade, ramble, rotation, round, saunter, swirl, tour, turn, wheel, whirl
گردشفرهنگ فارسی معین(گَ دِ) (اِمص .) 1 - گردیدن ، دور زدن . 2 - حرکت . 3 - تحول . 4 - پیچ و خم ، چین و شکن . 5 - جابه جایی . 6 - رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا.
چم گردشلغتنامه دهخداچم گردش . [ چ َ گ َ دِ] (اِ مرکب ) در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه بمعنی پیچ و خم دیوار و پیچ و خم کوچه و نظایر اینهاست . خم کوچه و خم دیوار و امثال اینها.
چم گردشلغتنامه دهخداچم گردش . [ چ ِ گ َ دِ ] (اِ مرکب ) خرامش ببازیچه . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به چم و «چم گردش زدن » شود.
زمانه گردشلغتنامه دهخدازمانه گردش . [ زَ ن َ / ن ِ گ َ دِ ] (ص مرکب ) زمان سیر. سریعالسیر : زمانه گردش و اندیشه رفتارچو شب کارآگه و چون صبح بیدار. نظامی .رجوع به زمانه ، زمان و زمان سیر شود.
سال گردشلغتنامه دهخداسال گردش . [ گ َ دِ ] (اِ مرکب ) عبارت از شروع شدن سال نو از جلوس . (آنندراج ). شروع سال نو از جلوس پادشاه . (استینگاس ص 642) : و آن ساعت که شمس بدرجه ٔ اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش در آن سرای بتخت نشست و تاج بر سر ن
آب گردشلغتنامه دهخداآب گردش . [ گ َ دِ ] (ص مرکب ) تندرفتار : آب گردش مرکبی کز چابکی هنگام تک نعل سخت او ز خاک نرم می گردد غبار. ازرقی .|| (اِ مرکب ) نوبت آب در اصطلاح برزگران .